آیا آتشنشانان شجاع، آتشنشان دریادل، آتشنشانان مرگآگاه و زندگیآفرینان زندگیبخش ما، به این مقام و به این مرتبه از درجات اعلای انسانیت نرسیدند؟ آیا در آن حال و در آن قال كه داشتند، جز خدا، جز خدایی، جز رضایت الله و جز معامله با خدای عزوجل، هیچ اندیشه دیگری در سر داشتند؟
آیا اطلاقی جز شهیدان خدایی دارند؟ آیا مصداقی جز شهیدان خدایی سزاوار اینان هست؟
شما در چه حالید؟ شما در چه كارید؟ شما چگونه ذكر میگویید؟ شما چگونه توسل جستهاید؟ با كدامین كلمات؟ با كدامین سخنان؟ با كدامین «دعا»ها، به دعا پرداختهاید؟ حال خواندن دارید؟ یا حال شنیدن؟!
من كه حرفی ندارم! من كه گفتی ندارم! من كه مات شدهام! من كه لال شدهام! چه باید گفت؟ از چه و چگونه؟ كدام حرف ناگفتهای مانده است؟ كدام قصه ناتمامی؟! كدام حكایت ناگفتهای؟! حضرت عباسی كه كارشان عباسی بود و عباسی است!
حضرت ابوالفضلی كه كارشان ابوالفضلی بود و ابوالفضلی است!
از وفای به عهد! از دریادلی! از شجاعت و ایثار! از عشق و ایمان! پای بر سر جان خود گذاشتن! پا بر سر دل خود گذاشتن! ابراهیموار به دریای آتش زدن! خلیلوار آتش را به جان خریدن!
از این شجاعان و از این شهیدان نكتهای گفتن، چه حد من است كه مرگ را به سخره گرفتهاند و آتش را در دل خود سرد كردهاند و آن كردهاند- آگاهانه هم كردهاند- كه میبینیم و باور نمیآوریم! برای ما، مجال هیچ گفتی نگذاردهاند! كه هم رستمند و هم سهراب! هم آرش كمانگیرند كه جان خود را در كمان «سرباز»ی خود گذاشتهاند تا ناممكنها را ممكن كنند! تا جان شیرین خود را ندید و نجاتبخش دیگران كنند!
جان باختنی بیمزد! جانبخش شدن بیمنت! در این باره چه میتوان گفت كه حق مطلب را ادا كرده باشی؟ در این باره چگونه باید گفت كه از صد مقام، یكی را بیان كرده باشی؟!
***
این مردان مرد؛ مثل تو بودند! مثل من! مثل ما، عاشق تیم ملی! مغرور به غرورآفرینیهای پرسپولیس و تراكتور! مغموم از دعوای كیروش و برانكو! سرشاد از بالانشینی ملوان و صعود سپیدرود و نساجی! نگران و دغدغهمند از بازیها و عملكرد استقلال!
این مردان مرد، تو هستی و من! این جوانمردان «علی جوی و علی گوی» فرزندان تواند و برادران من! همه سربازان و سراندازان این خاك خدایی!