نظرسنجی

نتیجه بازی استقلال - شمس‌آذر قزوین؟
۰
زمان مطالعه: ۱ دقیقه

کوبی برایانت فوق‌ستاره سابق NBA می‌گوید با خداحافظی از بسکتبال او افسرده نخواهد شد.

كوبی برایانت‌: ساعت 2 يا 4 صبح بيدار می‌شدم و 10 ساعت تمرين می‌کردم

به گزارش خبرورزشی، كوبي برايانت اسطوره تمامنشدني باشگاه ليكرز كه فصل پيش براي هميشه از دنياي حرفهاي بسكتبال خداحافظي كرد اين روزها در پاريس است تا براي «نايكي»، كمپانياي كه جديترين اسپانسرش است در معرفي محصولات جديد تبليغ كند. همين موضوع باعث شده تا روزنامه «اكيپ» به سراغ او برود و مصاحبه مفصلي را ترتيب دهد. كوبي كه روزگاري تجربه حضور در كشور فرانسه را داشته ميگويد علاوه بر بسكتبال تلاش ميكند به دو دخترش چندين كلمه فرانسوي هم ياد بدهد. او ميگويد اين روزها با دختر كوچكتر و 11 سالهاش كه عاشق بسكتبال است هر روز تمرين ميكند ولي ديگر شوتي به طرف حلقه ندارد و بيشتر ترجيح ميدهد دختر كوچكش را دفاع كند. در اين مصاحبه بسيار طولاني و مفصل كوبي سري به دوران كودكي و تمرينات سختي زده كه پشت سر گذاشته. در زير خلاصهاي از اين گفتوگوي بلند را ميخوانيد.

* پدر شما، جو برايانت كه خودش هم بازيكن بسكتبال بود اواخر سال 1991 شما را براي يك دوره آموزشي به فرانسه فرستاد. آن موقع تقريباً 12 ساله بوديد. خاطراتي از آن زمان به ياد داريد؟

زيبايي مناظر را هنوز در خاطر دارم. لحظاتي بود كه دوچرخه را برميداشتم و براي رسيدن به زمين بسكتبال از وسط خيابانها و مناظر ميگذشتم. رؤيايم در آن زمان اين بود كه روزي در NBA بازي كنم. البته يكجورهايي مطمئن بودم ميتوانم به رؤيايم برسم ولي از طرفي كمي هم نگران اين بودم كه عملي نشود. هر روز يك مسير را براي رفتن به زمين انتخاب ميكردم؛ ميرفتم تا به يك پارك با دو حلقه بسكت ميرسيدم؛ يكي از آنها ارتفاعش 3 متر و 5 سانتيمتر بود و ديگري نزديك به يك متر و 80 سانتيمتر. اين دومي خيلي فوقالعاده بود چون هميشه ميتوانستم روي آن حلقه دانك بزنم.

* خيليها تعريف ميكنند همان زمانها با همتيميهاي پدرتان بازي ميكرديد و غالباً در يك به يكها توپ را تصاحب ميكرديد... 

هميشه، هميشه، هميشه. واقعاً تشنه يادگيري بودم... بازي كردن با بچههاي همسن و سال خودت و حالا كمي بزرگتر يك چيز است ولي من هميشه ميخواستم تنهام به تن بزرگترها بخورد، رقيبهاي جدي. همتيميهاي پدرم من را جدي نميگرفتند. اين موضوع ديوانهام ميكرد. اگر سه تا شوت پيدرپي وارد حلقه ميكردم كمي به من توجه ميكردند ولي ميگفتند چون بچهام چندان جدي من را دفاع نميكنند. آن لحظهها بود كه به خودم ميگفتم: هرجور شده بايد يك پرتاب ديگر داشته باشم، فقط يكي بيشتر و بعد بااام! به من ميگفتند همين است بچه جان، همين! من تا جايي ادامه ميدادم كه مجبور شوند خيلي جدي و با خشونت دفاعم كنند، وقتي هم اين كار را ميكردند توپ به رديف بيستم صندليهای سالن ميرسيد... (ميخندد)

* با توجه به تحصيلات اروپايي كه داشتهايد، فكر ميكنيد تغيير هم كرديد؟

خيلي از دوستانم، آنهايي كه در آمريكا بزرگ شدهاند فقط يك شهر و محله را تجربه كردهاند. من با توجه به كار پدرم كه در اروپا بود اين شانس را داشتم كه ايتاليا، فرانسه و آلمان را تجربه كنم. آشنايي با فرهنگهاي مختلف كشورها باعث شد  بفهمم همه چيز امكانپذير است.

* چه موقع عشق شما به بسكتبال تبديل به يك بايد شد؟

از 14 سالگي. قبل از آن در طول روز و آن هم هر روز بسكتبال بازي ميكردم ولي دليلش فقط عشقي بود كه به اين رشته داشتم. بعد فهميدم اين ورزش تبديل به يك صنعت شده است، از آن زمان به بعد ردهبندي سني شروع ميشد. برايم چالشي بود كه ميخواستم از پسش بر بيايم. از ساعت 4 صبح به مدت 8 تا 10 ساعت هر روز بسكتبال بازي ميكردم.

* در تمام طول دوران حرفهايتان شما به عنوان كسي كه تمرين و تلاش فوقالعاده زيادي ميكند شناخته شديد. چه لذتي براي شما داشت؟

آنهايي كه دوست دارند شبها وقتي به خانه برميگردند، پازلها را درست كنند در نظر بگيريد؛ بعضيها پازل 20 قطعهاي درست ميكنند، بعضيها 50 قطعهاي و بعضيها پازل هزار قطعهاي. در ذهنم هميشه به خودم ميگفتم اگر قرار است روزي بازيكن بزرگي در بسكتبال باشي بايد به پازل 5 ميليون قطعهاي حمله كني. خب در اين ميان همه قطعات را هم نداشتم ولي خودم به ساختنشان دست زدم. ايده اينكه نتيجه خواهد داشت را هميشه در سرم داشتم ولي مطمئن نبودم. واقعاً فوقالعاده بود. نيمههاي شب از خواب بيدار ميشدم تا تمرين كنم و به نظرم اين چيزها طبيعي نبود. هميشه ساعت 2 يا 4 صبح از خواب بيدار ميشدم تا تمرين كنم. هميشه.

* تا چه حد براي همين شخصيت سختكوش شما سخت بود كه از دنياي حرفهاي بسكتبال خداحافظي كنيد؟

راستش را بخواهيد همين ويژگي كار را برايم راحت كرد. مثالي كه زدم را دوباره به ياد بياوريد؛ تلاشهايم باعث شد پازلم را كامل كنم. با اين حال ميدانستم بعد از اين داستان، تاريخ ادامه پيدا خواهد كرد.

* يكي از مديران NBA روزي گفته بود نگران شماست. به عقيده او شما اينقدر بسكتبال را دوست داريد كه خداحافظي از اين رشته شما را ميكشد. خب يكي مثل مايكل جردن حداقل رفت سراغ ورزش گلف... 

اين آناليزي حقيرانه و محدودگراست. بسكتبال تنها دلمشغولي من نيست و نميتواند به خوبي من را تعريف كند. در آخرين فصل حضورم همه از من ميپرسيدند بعد از خداحافظي چه كاري ميكنم. بعضيها ميگفتند دپرس ميشوم. ولي چرا بايد دپرس شوم؟ هي پسر! من وقتي بسكتبال بازي كردن را كنار گذاشتهام! اين موضوع ناراحتم ميكند كه بعضيها فكر ميكنند بعد از بسكت هيچ كار ديگري ندارم. از برخي جهات حس ميكنم مجبورم نشان دهم ميتوانم كار ديگري را هم به خوبي انجام دهم.

* زماني كه شما در NBA بوديد خيليها از شما متنفر بودند. دلتان براي اين موضوع تنگ نشده است؟

نه، آنها هنوز هم از من متنفر هستند! ما با هم بزرگ شدهايم، آنها تغيير كردند، مثل من. وقتي «متنفرها» كارهايي كه امروز براي الهام بخشيدن به نسل جديد انجام ميدهم را ببينند، از طريق نوشتهها و فيلمهايي كه ميسازم، از پيغامهايي كه به بچههايشان انتقال ميدهم خوششان خواهد آمد ولي خب، آنها هنوز هم از من متنفر هستند. اين ارتباط بسيار عجيب و غريبي است.

* از آخرين فصلي كه در NBA داشتيد كه بيشتر شبيه به سفر طولانيمدت براي خداحافظي كردن بود، رضايت داشتيد؟

بله چون اين فرصت را برايم فراهم كرد تا با همه خداحافظي كنم. فرصتي به من داد تا بتوانم با همه مردمي كه هر شب در سالنها، زمينها بسكت و پشت حلقهها ميديدم خداحافظي كنم.

* چه خاطرهاي از آخرين مسابقه باورنكردنيتان در ذهن داريد (60 امتياز برابر يوتا به تاريخ 13 آوريل 2016)؟

غيرقابل توصيف است. يادم ميآيد 8 پرتاب اولم را خراب كردم، افتضاح بود... پيش خودم فكر ميكردم اين بدترين و آخرين بازي همه رقابتهاي بزرگ در تاريخ است. تصميم گرفتم به آن بخندم و راه دومي را انتخاب كنم. به خودم گفتم هيچ فردايي ديگر وجود ندارد؛ تمام تلاشم را كردم تا بتوانم موفق شوم. وقتي بازي تمام شد ديگر نميتوانستم راه بروم؛ پاهايم ديگر ياريام نميكردند؛ زانو، مچ و شانههايم حسابي درد ميكردند، ولي ديگر آخرياش بود.

وب‌گردی و دیدنی‌های ورزش

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرسنجی

نتیجه بازی استقلال - شمس‌آذر قزوین؟

پربازدید امروز

آخرین خبرها

منهای ورزش

بازرگانی