ساحر كه در كفقاپي تبحر داشت، پولِ كفِ دستِ مربي را خواند، و با آنكه يكي از پولها گوشه نداشت، مشتي جادو در جيبِ چپِ مربي ريخت و بدو گفت؛
علم، خيارِ چنبره/ تاكتيك، جادو جَنبَله / نتيجهها تو دستمه/ برندهاي تو هر دفعه.
فرداروز، مربي سپاهش را روانه ميدان نمود تا با تاكتيكِ جادويياش ۳ امتياز شيرين را به حساب سپردهاي كه در ليگِ سرِ كوچهشان باز كرده بود، واريز نمايد. مربي دست به حمله زد غافل از اينكه دشمن با فرماندهاي آبديده! به ميدان آمده كه نيك بر تاكتيكهاي آنان آشناست. پس حريف دست به آب شد، تا تيمِ مربي را غرق در ضدحمله كند!
پاشيدند گلاب به رويش / جاري شد سيلي به سويش / سحر و جادويش خراب شد / نقشهها، نقشِ بر آب شد
مربي كه مثلِ خيسِ آب كشيده، موش شده بود! در كنفرانسِ خبري پَسانبرد حاضر شد و بعد از بهجا آوردنِ آدابِ كنفرانس و شكايت از داور، گفت: ما نيمه جادوگران را باختيم. وقتي با يك دريبلِ سرپا! نقشههايم را آب برد، فهميدم تيمِ حريف هم جادوگر دارد، پس از امروز تلاش ميكنم تا شايد روزي بدلِ الكس فرگوسن شوم!