سالها و روزهایی که خلاصه خوب یا بد میگذشت؛ شاید با چاشنی غم و اندوه اما کوتاه بود و میگذشت؛ مثل این روزهای لعنتی نبود که هیچ جوره نمیگذرند.
ما لحظههای کنار هم بودن را با فوتبال تجربه میکردیم و شاید آنقدر به همه چیز عادت کرده بودیم که معنای از دست دادن را متوجه نمیشدیم. این روزها که با تمام وجود از خودمان، از عزیزان و خانوادهمان، مقابل حملههای کشنده ویروسی خطرناک محافظت میکنیم یاد روزهایی افتادیم که بیخیال از خانه بیرون میزدیم و در جامعه با فوتبال زندگی میکردیم؛ با تیم ملی کشورمان که حال و هوای خوبی داشت. با دوشنبههای نودی که لحظه لحظههای یک شب داغ و هیجان انگیز را برایمان تداعی میکرد. با روزهای پر غرروی که برای صعود به جام جهانی کنار هم میگذارندیم و صفا میکردیم. با داشتههای کوچک اما به شدت عزیزی که هر روزمان را خوش تر و جذابتر میکرد.
سالی که با سیل و بلا آغاز شد و جان هموطنانمان را گرفت، اختتامیه ای وحشتناک با کرونا داشت؛ سیل و زلزله و همه بلاها را تحمل کردیم و سیاههای از تسلیتهای اندوهبار به یادگار ماند. هر لحظه این سال نحس، با خودمان مدام میگفتیم دیگر بس است؛ این همه غم و غصه حق ما نیست که با کرونا به انتهایش رسیدیم.
برای آرزوهای خوب و دعای دلی و قلبی آخر سال، راستش هیچ پیشنهادی نداریم. اگر زنده بمانیم حتما فوتبال هم داریم. اگر به سلامت از این بلای ویروسی عبور کنیم، لابد روزها و لحظههای خوبی انتظارمان را میکشند.
درد عجیبی است؛ کشنده است و خیلیها را میکشد. برای بعضیها لحظه ها را تا دم مرگ میرساند و به خیلیها درس زندگی میدهد؛ حالا فوتبال و آرزو و همه این چیزهای خوب و علاقههای حسی و درونی را کنار گذاشتهایم و میگوییم اگر زنده بمانیم خوب است، چقدر خوب است...