۰
زمان مطالعه: ۱ دقیقه

مهدی یکتا، نویسنده توانمند خبرورزشی که سابقه همکاری چندین ساله با زنده یاد بهرام شفیع را دارد مطلب زیبایی در رثای او نوشته که بی شک خواندنش خالی از لطف نخواهد بود.

خبرورزشی/مهدی یکتا؛ مهدی‌جان! شماره امیراقبال را می‌خواهم... اکبر فیض کشتی‌نویس باسابقه مطبوعات شماره پسر آقابهرام را از من گرفت، اما حرفی نزد.
خسته و بی‌حوصله داخل تاکسی نشسته بودم. خسته از کار روزمره روزنامه‌نگاری و بی‌حوصله برای قولی که به سامیار پسرم داده بودم که او را بیرون می‌برم که... بار دیگر تلفن زنگ خورد. این بار مجتبی پوربخش مجری شبکه ورزش و دوست نازنینم بود که با تعجب و در عین حال ناراحتی پرسید: «داداش ببخشید مزاحم شدم! بهرام شفیع فوت کرد؟!»
باور نمی‌کردم. مگر می‌شود؟! کی و چطور؟! اول می‌خواستم به امیراقبال زنگ بزنم ولی چه بگویم و چه بپرسم؟
پشیمان شدم و شماره تلفن همراه محمد شریفی دستیار تهیه و فیلمبردار برنامه ورزش و مردم و دوست و همراه قدیمی‌ام را گرفتم که... محمد با صدایی بغض‌آلود درگذشت استاد را تأیید کرد.
هنوز در ناباوری بودم. چگونه رفت؟ کاپیتان برنامه‌سازان و گزارشگران ورزشی ایران، کی و کجا؟
نه، باید می‌رفتم و خودم از نزدیک می‌دیدم. نمی‌توانستم باور کنم. با همان حال و هوا راهی بیمارستان بهمن شدم. ابتدا نگهبان بیمارستان اجازه نداد داخل بروم، اما با خواهش و تمنا رفتم داخل و سردخانه و...
همه اشک می‌ریختند؛ اسی (اسماعیل حیدرپور)، محمد شریفی، مهدی ارژنگی‌نیا، مجید ارشیا، علیجانی و امیراقبال این بار بدون پدر... عمق نبودنش را درک کردم. مردی که به محض دیدن ما (فرقی هم نداشت کوچک و بزرگ) به استقبال می‌آمد این بار تسلیم قدر الهی در سردخانه آرمیده بود و باید یکی یکی با او وداع می‌کردیم. آری، استاد بهرام شفیع رفته بود. جسم خاکی اش رفته بود، اما نام، یاد و خاطرات نوستالوژیک او برای همیشه با ما خواهد ماند.
برای ما که همیشه استاد بود و تا ابد زنده و به همین خاطر از واژه‌هایی مثل مرحوم، شادروان و... تا انتهای این مطلب استفاده نکردم.
بوداپست، مجید ترکان و بهرام‌خان
در تاریخ تلویزیون همیشه برنامه‌هایی بوده‌اند که مردم را پای گیرنده می‌نشاندند و بدون شک یکی از این برنامه‌ها خاصه در دهه ۶۰ «ورزش و مردم» بود. من هم یکی از همان بچه‌های دوران جنگ تحمیلی بودم. زمانی که «ورزش و مردم» و بهرام شفیع تنها دریچه میان مردم و ورزش بود. یک‌شنبه شب‌ها تا پاسی از شب بیدار می‌ماندیم تا «ورزش و مردم» را به تماشا بنشینیم و لذت ببریم. دورانی که نه اینترنت بود و نه فضای مجازی و اطلاعات مجازی (!) همه خودشان بودند و همه چیز هم واقعی بود. آن شب مجید ترکان قهرمان کودکی‌ام به عنوان نایب‌قهرمان مسابقات جهانی کشتی آزاد ۱۹۸۵ بوداپست در وزن ۴۸ کیلوگرم مهمان بهرام شفیع بود. آن شب برنامه «ورزش و مردم» را با ولع خاصی تماشا کردم و اصلاً گذر زمان را متوجه نشدم. آن روز عاشقانه این برنامه را تا انتها به تماشا نشستم. هرگز هم فکرش را نمی‌کردم که یک روز در همین برنامه و روبه‌روی بهرام شفیع بنشینم، اما بازی سرنوشت...
«بهرام» که مجری بود همه عمر...
امان از دست خجالت!
چند سالی گذشت. من هم مثل هر بچه پایین شهری پایتخت تنها تفریح و سرگرمی‌ام ورزش بود. فوتبالکی (!) بازی می‌کردم و کنارش با عطش بیشتری مطالب و هفته‌نامه‌های ورزشی را می‌بلعیدم! فک و فامیل هم همیشه در جمع خانوادگی اطلاعات ورزشی‌ام را به چالش می‌کشیدند و معمولاً در این زمینه تحسین می‌شدم. حوالی ۲۰ یا ۲۱ سالگی بود که برحسب اتفاق دور میدان پونک بهرام شفیع را دیدم. ترافیک شدیدی بود و مجری «ورزش و مردم» هم روبه‌روی من داخل ماشین معطل مانده بود که راه باز شود. باور نمی‌کردم! سال‌ها دنبال فرصتی می‌گشتم که یکی را پیدا کنم مرا برای رفتن به تلویزیون راهنمایی کند. به نظر خودم اطلاعات خوبی داشتم و حالا بهترین فرصت برایم فراهم شده بود، اما امان از دست خجالت و کم‌رویی!
خجالت کشیدم و نتوانستم حتی سلام و علیک کنم. چرا؟ واقعاً از خودم بدم آمد که چرا جلوتر نرفتم و از او خواهش نکردم راهنمایی‌ام کند.
تو بیا بدون کت و شلوار بیا!
چند سالی گذشت. مسیر زندگی‌ام عوض شده بود. می‌خواستم مجری یا گزارشگر تلویزیونی شوم، اما با کمک اساتیدی همچون جهانگیر کوثری و ناصر احمدپور (ببخشید ولی از این یکی هم نمی‌توانم با پیشوند مرحوم یاد کنم) از مطبوعات سردرآوردم. رسانه‌های نوشتاری که به مراتب برایم دوست‌داشتنی‌تر از تلویزیون بوده و هست. اوایل سال ۸۶ بود که همکار پیشکسوت‌مان اکبر فیض او را به مجله دنیای ورزش دعوت کرد. قرار بر این شد که مصاحبه اش را من بگیرم و تنظیم کنم. می‌خواستم با سؤالات توفانی و جنجالی شروع کنم، اما بحث ما به جا‌های دیگری کشیده شد. به گزارش‌های خشک و کلیشه‌ای گزارشگران تلویزیونی و هیجانی که دیگر نیست. از او در خصوص نسبت فامیلی با حاج‌سیداحمدآقا (خمینی) پرسیدم! جواب داد، اما خواهش کرد چیزی ننویس و... بچه پامنار بود و روی پای خودش ایستاده بود. نمی‌خواست سوءتعبیر شود و من هم ننوشتم. مصاحبه ما به پایان رسید و هنگام خداحافظی از من برای حضور در «ورزش و مردم» دعوت به همکاری کرد!
شعر معروف شهریار را خواندم: «آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا...» گرچه پیشنهاد هیجان‌انگیزی بود، اما یک خاطره نانوشتنی (!) از یکی از مجریان سرشناس تلویزیونی باعث شد خیلی خوشحال نشوم. نمی‌خواستم جایی بروم که پیش‌تر تست سرکاری (!) داده بودم. بهانه آوردم که کت و شلواری نیستم! نمی‌توانم با کت و شلوار، شیک و اتوکشیده و میکروفون به دست گزارش بگیرم که جواب جالبی داد و گفت: «تو بیا با آستین کوتاه گزارش بگیر!»
هنوز خنده اش را به خاطر دارم که به اکبر فیض کارشناس کشتی برنامه سفارش کرد مرا با خودش به فدراسیون هاکی ببرد.
«بهرام» که مجری بود همه عمر...
گزارش بگیر، خراب شد فدای سرت!
چند روزی گذشت و به اتفاق اکبر فیض پیشکسوت خوبم راهی فدراسیون هاکی شدیم. هیچ آمادگی ذهنی خاصی نداشتم. به محض ورود به فدراسیون از اتاقش خارج شد و به گرمی به استقبالمان آمد. دعوت کرد به اتاقش برویم. محمد شریفی فیلمبردار پرتلاش «ورزش و مردم» هم آنجا بود. بدون هماهنگی قبلی ناگهان به من گفت: همراه محمد بروم برای تهیه گزارش! یعنی چه؟! بسیار تعجب کردم! بروم گزارش بگیرم؟ یعنی شما نمی‌خواهید از من تست صدا بگیرید یا حداقل اطلاعاتم را چک کنید؟ دفعه قبل که به شبکه... رفته بودم آقای... از من پرسید اسم ۵ بازیکن رئال ساراگوسا را بگویم؟ ۳ تا را گفتم ولی گفتند ردی! حالا بدون هیچ تستی؟ اگر خراب شد چی؟!
نگاهی عاقل اندر سفیه انداخت و با خنده گفت: «آن آقا شغلش همین است. سؤالات سرکاری از جوانان علاقه‌مند به گزارشگری می‌پرسد که کسی طرف جام‌جم پیدایش نشود. تو که چند سال در مطبوعات ورزشی قلم زدی و نوشتی دیگر چه تستی؟ برو با محمد گزارش بگیر. خراب هم شد فدای سرت دوباره بگیر!»
روزی که آقابهرام به دادم رسید
اولین اجرای زنده تلویزیونی را هرگز فراموش نمی‌کنم. با وجود آنکه بار‌ها و بار‌ها گزارش غیرزنده ورزشی تهیه کرده و از تجربه نسبتاً خوبی برخوردار بودم، اما آن روز...
آقابهرام گفت: بنشین داخل استودیو کنار خودم! این بار هم هیچ هماهنگی قبلی نداشتیم و بعد‌ها فهمیدم این عدم هماهنگی قبلی هم آگاهانه بوده است. نشستیم و به محض اینکه کارگردان برنامه گفت: سه، دو، یک استرس وحشتناکی تمام وجودم را فراگرفت. زبانم قفل شد و حتی نمی‌توانستم یک سلام و علیک ساده با بینندگان تلویزیونی انجام بدهم. خدا خدا می‌کردم آقابهرام به من پاس ندهد! استاد شفیع جوری راحت نشسته بود و اجرا می‌کرد تو گویی روی مبل منزل خود لم داده و با اعضای خانواده گپ می‌زند. همین مسئله اضطراب مرا بیشتر کرد که می‌توانم یا خراب می‌کنم؟ سلام و علیک گرمی با آن صدای جادویی با بینندگان کرد و وقتی می‌خواست به من پاس بدهد متوجه استرس فراوانم شد. حتی نمی‌توانستم آب دهانم را قورت بدهم! حرفش را عوض کرد و لحظاتی بعد بزرگوارانه کمک کرد راحت‌تر به مخاطبان سلام کنم. دیگر راحت و آسوده شدم و استرس را فراموش کردم. استرسی که دیگر هم سراغم نیامد و همه آن را مدیون اجرای زنده اول با آقابهرام بودم. بعد از پایان برنامه پرسیدم که آقا از کجا متوجه شدید؟ لبخندی مهربانانه زد و جواب داد: «کاملاً طبیعی بود. همه ما مجریان تلویزیونی در اولین اجرای زنده دچار این حالت شده‌ایم و موضوعی طبیعی است، اما از این به بعد دیگر راحت خواهی شد.»
 
«بهرام» که مجری بود همه عمر...
مهندس علی دایی!
مهندس علی دایی! استاد بهرام شفیع هر زمانی که علی دایی را به برنامه دعوت می‌کرد یا آقای گل جهان را تلفنی روی خط برنامه می‌آوردیم این عبارت را به کار می‌برد.
چند باری با خودم کلنجار رفتم که چرا همیشه پیشوند مهندس را قبل از اسم علی دایی به کار می‌برد؟ علی دایی آقای گل جهان و چهره بین‌المللی فوتبال ایران است و نیازی به بیان کردن میزان تحصیلات خود ندارد! بالاخره هم این سؤال را با او مطرح کردم. پاسخ جالبی داد: «علی دایی یک فوتبالیست تحصیلکرده است. کسی که الگوی نوجوانان و جوانان این مملکت است. نوجوانان و جوانانی که می‌خواهند فوتبالیست شوند، اما از درس و تحصیل غافل می‌مانند. چه اشکالی دارد با بیان واژه مهندس به این دسته از بینندگان یادآوری کنم که می‌توانند هم درس بخوانند و هم فوتبال بازی کنند؟»
این صحبت‌های مردی بود که بعد‌ها متوجه شدم خانواده اش تحصیلات عالیه و حتی تا مقطع دکترا دارند.
کافه نادری و عشق به فرهاد!
حدود یک دهه قبل ستونی در روزنامه نود داشتم به اسم «کافه نادری» که هر از گاهی حرف‌های دلی و حتی غیرفوتبالی را در آن می‌نوشتم. روزی در این ستون از فرهاد مهراد خواننده پاپ نوشتم و چاپ شد. آقابهرام تماس گرفت و با خوشحالی از آن مطلب تعریف کرد. دانستم در جوانی عاشق صدای فرهاد و آهنگ‌هایی همچون «جمعه»، «هفته‌های خاکستری»، «گنجشکک اشی مشی» و... بوده است. آن روز کلی درباره فرهاد مهراد گپ زدیم.
 
«بهرام» که مجری بود همه عمر...
یک مجری تلویزیونی نباید عصبانی شود!
در یک مقطع زمانی یکی از چهره‌های سرشناس فوتبال کشورمان که خیلی هم به شخصه دوستش دارم با بهرام شفیع به مشکل برخورده بود. البته لازم به توضیح است که این موضوع در عالم رسانه و ورزش امری طبیعی است. آن بازیکن مطرح در مراسم ختم یکی از اهالی مطبوعات برخورد تندی با استاد شفیع داشت که البته واکنشی به همراه نداشت. آقابهرام لبخند زد و از طرف دور شد در حالی که او همچنان داشت فریاد می‌کشید و... وقتی دلیل این سکوت و خویشتنداری را پرسیدم جواب جالبی داد و گفت: «یک مجری تلویزیونی نباید عصبانی شود. طرف هنوز هم برای من دوست‌داشتنی و قابل احترام است، چون برای فوتبال این مملکت خیلی زحمت کشیده است. حالا عصبانی شده و یک چیزی گفته است. من به عنوان بزرگ‌تر باید صبر و شکیبایی به خرج بدهم.»
نه، استقلال و پرسپولیس را باید جوان‌تر‌ها گزارش کنند!
چند سال پیش بود که دوست خوبم مهدی هاشمی تهیه‌کننده برنامه «فوتبال برتر» چند روز قبل از شهرآورد از من خواست به آقابهرام پیشنهاد بدهم بازی استقلال و پرسپولیس را گزارش کند.
خودم هم به شدت ازاین پیشنهاد استقبال کردم. پس از سال‌ها دوباره آن صدای جادویی، بازی برزیل و فرانسه، بهرام شفیع، استوقوسدار و... خلاصه خیلی جالب و نوستالوژیک می‌شد.
حضوری آقابهرام را دیدم و پیشنهاد مهدی هاشمی را با او در میان گذاشتم. لبخندی زد و گفت: «نه مهدی‌جان! خودم به مهدی هاشمی زنگ می‌زنم و تشکر می‌کنم ولی دیگر از ما گذشته و جوان‌تر‌ها باید شهرآورد را گزارش کنند.»
هر قدر هم اصرار کردم بی‌فایده بود. آقابهرام قبول نکرد که نکرد!
 
«بهرام» که مجری بود همه عمر... آقاجون! روزنامه‌نگار ورزشی لمپن نیست
اولین کسی که روزنامه‌نگاران ورزشی را به برنامه خود دعوت کرد یا تیتر رسانه‌های نوشتاری را در تلویزیون به نمایش گذاشت بهرام شفیع بود. او روابط بسیار خوبی هم با اهالی مطبوعات داشت و خاطرتان باشد در چند سال اخیر تحت هر شرایطی تیتر رسانه‌های نوشتاری را نمایش داده و به آن می‌پرداخت.
یک شب که آقابهرام با همراهی مهدی ارژنگی‌نیا مشغول بحث در خصوص تیتر یک روزنامه ورزشی بودند یکی از آقایان پشت صحنه که مسئولیتی هم داشت ناگهان برگشت گفت: «چیه این روزنامه‌ها و رسانه‌های نوشتاری ورزشی که جملگی لمپن هستند!»
حرفی نامربوط که همه ما نویسندگان ورزشی را زیرسؤال می‌برد. به شدت عصبانی شدم. نمی‌توانستم خشم خودم را فروبخورم و از طرف پرسیدم: «شما اصلاً معنای اصطلاح لمپن را می‌دانید که چنین حرفی می‌زنید؟!»
طرف مِن‌مِن کنان جواب داد که هر چیزی را می‌نویسند و جار و جنجال راه می‌اندازند. گفتم به همین خاطر می‌گویی لمپن؟! تو کی هستی که چنین حرفی می‌زنی؟ حتی نمی‌دانی به چاقوکشان و افرادی می‌گویند که به کار‌های ناشایست انسانی رو می‌آورند و این واژه وارداتی از روسیه و ظلم‌های آن دیار در حق مردم آمده و...
آن روز قید همه چیز را زدم. قید ماندن در تلویزیون ولی حرفم را زدم. ناسلامتی خودم هم از همین قشر روزنامه‌نگار ورزشی بودم... بعد از اتمام برنامه طرف به تصور اینکه آقابهرام از او دفاع می‌کند و مرا مورد شماتت قرار می‌دهد گزارش ماوقع کرد، اما در میان تعجب استاد شفیع از من دفاع کرد! آقابهرام گفت: تو مستقیم به نویسنده برنامه‌ام توهین کردی و مگر کی هستی؟ انتلکتوئل هستی؟!
طرف حتی نمی‌دانست معنی انتلکتوئل چیست؟ واژه‌ای فرانسوی برای آچمز کردن و رو شدن بی‌سوادی طرف کافی بود که البته بسیار هم عذرخواهی کرد!
جنجال هم می‌دانست اما...
یکی از انتقادات دوستان و اهالی رسانه به بهرام شفیع روی آنتن بردن برنامه‌ای بود که خیلی اهل انتقاد نبود. خود من و اطرافیانش هم بار‌ها این موضوع را با او در میان می‌گذاشتیم و...
این در حالی بود که بهرام شفیع جنجال و دعوا را بلد بود. استاد متلک انداختن و بداهه‌گویی هم بود. می‌توانست به راحتی برنامه‌ای حاشیه‌ای و پرمخاطب روی آنتن ببرد ولی نمی‌خواست.
می‌خواهم مثال بزنم. روزی قرار شد سرمربی وقت تیم ملی کشتی آزاد را روی آنتن برنامه بیاوریم. در حالی که روز قبلش با طرف هماهنگ کرده بودم، اما صبح جمعه هر قدر زنگ زدم گوشی خود را برنمی‌داشت. آقابهرام از داخل استودیو مدام می‌پرسید چه شد؟ من هم اشاره می‌کردم برنمی‌دارد و... در فاصله بین یک گزارش تصویری داخل استودیو رفتم و توضیح دادم که طرف گوشی اش را برنمی‌دارد. باورتان نمی‌شود ظرف ۵ دقیقه چنان سرمربی تیم ملی کشتی را متلک‌باران کرد و رگباری علیه او حرف زد که طرف بلافاصله به من زنگ زد و خواست روی آنتن برود. توضیح هم داد سر تمرین بوده و گوشی تلفن همراهش داخل ساک بوده است. به آقابهرام اشاره کردم که طرف آماده است روی خط تلفنی برنامه برود، اما استاد دیگر نمی‌خواست. دوباره روی آنتن زنده طرف را متلک‌باران کرد که سرمربی وقت تیم ملی کشتی از من خواست هر طوری شده روی خط برود. اصرار کرد فقط برای عذرخواهی او را روی خط تلفنی برنامه بیاوریم و... بالاخره هم در حد ۳۰ ثانیه روی خط آمد و به محض عذرخواهی آقابهرام با او خداحافظی کرد! آن روز من و همه بچه‌های ورزش و مردم متوجه شدیم که آقابهرام جنجال و دعوا بلد است. خوب هم بلد است، اما اعتقاد دارد محیط ورزش جای معرفت و انسانیت است. او اعتقادی به جنجال نداشت و شاید هنوز هم من نتوانستم با این دیدگاه و تئوری رسانه‌ای او ارتباط برقرار کنم، اما به شدت برای استاد شفیع احترام قائل هستم و خواهم بود.
«بهرام» که مجری بود همه عمر...
بهرام شفیع: من آن دنیا را دیدم!
سه‌شنبه گذشته اولین باری نبود که قلب استاد شفیع ایستاد. چند سال پیش هم این شرایط را آقابهرام تجربه کرده بود. روزی که مجری ورزش و مردم در فدراسیون هاکی حالش بد شد و روی زمین افتاد. آن روز کارکنان فدراسیون هاکی زود به داد او رسیده و به موقع استاد را به بیمارستان رساندند. آقابهرام که همه اقوام، نزدیکان، دوستان و شاگردانش را نگران کرده بود به قول خودش دوباره به این دنیا برگشت. او همیشه در جمع ما تعریف می‌کرد: «اگر بدانید مرگ چقدر شیرین است هرگز از آن این همه نمی‌ترسید! من دقایقی مردم و دوباره از دنیای مردگان برگشتم. خداوند مرا خیلی دوست داشت، اما باور کنید این لحظاتی که مرده بودم شیرین‌ترین و بهترین لحظات زندگی‌ام بود. بعد از اینکه حالم بد شد ناگهان همه چیز تاریک شد. همه جا تیره و تار بود تا اینکه تونلی رو‌به رویم باز شد. نور شدیدی از داخل آن می‌تابید و احساس سبکی خیلی خاصی داشتم. خوشحال بودم و اصلاً دلم نمی‌خواست آن محیط را ترک کنم، اما ناگهان به هوش آمدم. باور کنید حاضرم تمام زندگی‌ام را بدهم که یک بار دیگر آن شرایط را تجربه کنم و...»
آقابهرام همیشه این خاطره را تعریف می‌کرد و اینکه دوباره به این دنیا بازگشته است. در سردخانه بیمارستان «بهمن» هم همه ما امیدوار بودیم خداوند یک بار دیگر او را برگرداند، اما متأسفانه این مرتبه دیگر خبری از بازگشت نبود.
سخت‌ترین اجرای دنیا پس از فوت مهدی نفر
سابقه نداشته یا حداقل من یکی نشنیدم و نخواندم که یک برنامه تلویزیونی درست چند ساعت پس از فوت یکی از ارکان اصلی اش روی آنتن برود.
آن جمعه لعنتی را هرگز فراموش نمی‌کنم. جمعه ۲۴ مرداد ۹۳ که «مهدی نفر» دوست و همکار عزیزم در برنامه «ورزش و مردم» در اتوبان بابایی دچار حادثه شد و درگذشت.
خبری تلخ و تأسفبار که حوالی ساعت ۵ یا ۶ صبح به گوش من رسید در حالی که قرار بود مهدی ساعت ۷ و نیم دم منزل ما بیاید و طبق روال جمعه‌های گذشته به اتفاق به استودیوی شبکه یک برویم اما...
بدترین اتفاق ممکن افتاده بود. هیچ کدام باور نمی‌کردیم. استودیوی شبکه یک، ماتم‌سرا شده بود. همه اشک می‌ریختیم و گریه می‌کردیم. باورمان نمی‌شد مهدی این‌جوری ما را تنها بگذارد و برود. ناسلامتی ساعت ۹ برنامه داشتیم... آقابهرام، داود (قندهاری)، محمد، امیراقبال، مهدی و... همه اشک می‌ریختیم و اصلاً توان اجرا نداشتیم.
آقابهرام پس از اندکی تأمل مرا به گوشه‌ای فراخواند و گفت: «می‌دانم سخت است. واقعاً برای همه ما سخت است. مهدی گزارشگر پرتلاش و همیشه در صحنه ما بود. واقعاً احساس می‌کنم کمرم شکسته است و توان ندارم، اما چاره‌ای نداریم. باید به خاطر مهدی هم که شده برنامه را روی آنتن ببریم. تو اول بیا کنار من که بقیه بچه‌ها هم بیایند و... فقط خودت را کنترل کن اشک نریزی!»
باورتان نمی‌شود آن روز به چه زحمتی برنامه را روی آنتن بردیم. تکیه‌گاه ما هم یک مجری کاربلد و باتجربه بود که در فاصله پخش آیتم‌ها ریز اشک می‌ریخت، اما روی آنتن خودش را کنترل کرد تا برنامه‌ای به یاد مهدی نفر (ببخشید این یکی هم همیشه برای دوستانش و ما زنده است و نمی‌توانم از پیشوند مرحوم استفاده کنم) پخش شود. آن روز و آن اجرا به نظرم یکی از سخت‌ترین و در عین حال بهترین اجرا‌های زنده تلویزیونی بود که حداقل من به خاطر دارم.
کلکسیون سامیار درست کردید؟!
اولین بار محمد شریفی دوست عزیز و دستیار تهیه برنامه اسم پسرش را سامیار گذاشت. به پیشنهاد محمد من هم اسم پسرم را سامیار گذاشتم! در ادامه یکی از خانم‌های کارمند فدراسیون هاکی (پاتوق بچه‌های ورزش و مردم) اسم فرزندش را سامیار گذاشت!
بهرام شفیع که خیلی هم بچه‌دوست بود روزی به شوخی در جمع ما گفت: «بابا یک اسم دیگر هم پیدا کنید. کلکسیون سامیار جمع کردید؟!»
خداوند «امیراقبال» پسر برومندش را حفظ کند. تنها فرزند آقابهرام که پسر مؤدبی است و همه جا همراه او بود. آقابهرام همیشه نگران امیراقبال بود و خیلی دوست داشت پسر راه پدر را برود.
امیدوارم و از ته دل آرزو می‌کنم امیراقبال بتواند با سعی و تلاش بیشتر پا جای پای پدر بگذارد و در عرصه رسانه‌های دیداری خوش بدرخشد.
 
«بهرام» که مجری بود همه عمر... گزارش فوتبال در دهه ۶۰ هنر می‌خواست!
روی صحبت امروز من با شخص خاصی نیست. چه بسا خودم هم انتقاداتی به استاد خودم در تلویزیون داشتم. حرف‌هایی که خصوصی بیان می‌شد و جواب‌های خصوصی هم داشت. آنچه می‌خواهم بنویسم مخاطب خاصی ندارد و خطاب به کسانی است که در دوران اینترنت و وفور اطلاعات فوتبالی و غیرفوتبالی مجری شده یا گزارش می‌کنند. دوستانی که خود را علامه دهر می‌دانند، اما اگر هنر داشتند باید در دهه ۶۰ اجرا و گزارش می‌کردند.
سال‌های جنگ تحمیلی و دفاع مقدس که بهرام شفیع با ورزش و مردم جای خود را در میان مردم باز کرد. بدون کامپیوتر، اینترنت و اطلاعات مجازی (!) بهرام شفیع و جهانگیر کوثری گزارش و برنامه اجرا می‌کردند. ادعایی هم نداشتند ولی توانستند بهترین و خاطره‌انگیزترین گزارش‌ها را روی آنتن ببرند.
نسل گزارشگران امروزی خیلی خوشبخت هستند که با یک کلیک می‌توانند تازه‌ترین اطلاعات را در مورد تیم‌ها، مربیان و بازیکنان استخراج کرده و به خورد خلق‌ا... بدهند.
«بهرام شفیع» و «بهرام شفیع»‌ها بدون استفاده از این ابزار و فقط به لطف ذوق، علاقه و اطلاعات شخصی خود بازی‌هایی مثل دیدار برزیل و فرانسه در جام جهانی ۱۹۸۶ مکزیک را گزارش کردند که هنوز ورد زبان‌ها و کلاسی آموزشی برای گزارشگران جوان است.
قدر استاد نکو دانستن... حیف استاد به من یاد نداد
استاد مبر درس از یاد
یاد باد آنچه به من گفت: استاد
یاد باد آنکه مرا یاد آموخت
آدمی نان خورد از دولت یاد
هیچ یادم نرود این معنی
که مرا مادر من نادان زاد
پدرم نیز چو استادم دید
گشت از تربیت من آزاد
پس مرا منت از استاد بود
که به تعلیم من استاد استاد
هرچه می‌دانست آموخت مرا
غیر یک اصل که ناگفته نهاد
قدر استاد نکو دانستن
حیف استاد به من یاد نداد
... می‌دانم شاگرد خوبی نبودم. می‌دانم باید بیشتر قدرت را می‌دانستم، اما اجل مجال نداد استاد!
بهرام شفیع عزیز، همیشه معلم من باقی خواهی ماند؛ مثل ناصر احمدپور...
«بهرام» که مجری بود همه عمر...
روایت جالب سرمربی تیم ملی از مجری ورزش و مردم
کی‌روش: سه‌شنبه ساعت ۱۵ زنگ زدیم، بهرام شفیع خاموش بود!
آن زمستانی که با هم بربری تازه خوردیم را هرگز فراموش نمی‌کنم
کارلوس کی‌روش هم یکی از کسانی بود که رابطه خوب و محترمانه‌ای با بهرام شفیع داشت. دیروز به کمک آرین قاسمی مترجم مرد پرتغالی دقایقی کوتاه با سرمربی تیم ملی هم‌کلام شدیم.
کارلوس کی‌روش با ابراز تأسف و ناراحتی به نگارنده گفت: واقعاً اتفاق تلخ و ناراحت‌کننده‌ای بود. بهرام شفیع را خوب می‌شناختم و چند باری هم مهمان برنامه اش بودم. آدم بسیار خوش‌برخوردی بود که خیلی هم انرژی داشت.
وی ادامه داد: هرگز فراموش نمی‌کنم. یک روز صبح که زمستان هم بود مهمان برنامه بهرام شفیع بودم. آن روز مجری برنامه نان بربری تازه با پنیر و چای به ما داد که هرگز فراموش نمی‌کنم. در آن هوای سرد واقعاً آن نان بربری و پنیر و چای به ما مزه داد و...
کی‌روش در پایان با افسوس گفت: ناراحتی من وقتی بیشتر شد که اتفاقی سه‌شنبه حدود ساعت ۱۵ یادش افتادم. پرسیدم که چرا مدت هاست خبری از دوربین ورزش و مردم سر تمرین تیم ملی نیست. از حسینی (مدیر رسانه‌ای تیم ملی) سراغش را گرفتم و گفتم دوربین سر تمرین بفرستد که مصاحبه کنیم. بلافاصله با تلفن همراه شفیع تماس گرفتیم که خاموش بود و... اصلاً فکرش را نمی‌کردم این اتفاق چند ساعت بعد بیفتد. از طرف من به خانواده اش تسلیت بگویید.
«بهرام» که مجری بود همه عمر...

وب‌گردی و دیدنی‌های ورزش

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

پربازدید امروز

آخرین خبرها

منهای ورزش

بازرگانی