چند روز است که آسمان شهر ما آبی است، چند روز است که قلب ما سرشار از آرامش است، چند روز است که حال ما خوب است.
آندره! انگار نمیدانی چقدر برای رسیدن به این آرامش و رسیدن به این حال خوب صبر کردهایم. انگار نمیدانی که چقدر طعنهها شنیدهایم و چقدر خون دل خوردهایم.
آندره! انگار نمیدانی این همه سال انتظار و این همه اضطراب و نگرانی چه بر سر ما آورده است. انگار نمیدانی افتادن از قلهای که سالها بدان خو کرده بودیم چقدر برایمان سخت و دشوار است. انگار هیچچیز را نمیدانی.
اما این را بدان که رنگ ما هواداران از آبی اینتر شما هم آبیتر است و قلب ما و احساس ما و تعصب ما از هر آنچه که تصورش را میکنی پررنگتر.
آندره! مساله تو پول است و مساله ما هواداران قلبمان؛ مساله تو بدقولی و بدعهدی و بیتعهدی است و مساله ما احساسمان. هر آنچه را که قرار است بگویی ما از قبل میدانیم. مدت زیادی است که به این بدقولیها و بیتعهدیها عادت کردهایم. نه دلمان به مدیریت باشگاهمان خوش است و نه ذرهای به محبت بالادستیهایش دلگرم ایم. از دید ما هواداران همهشان در این چند سال دست به دست هم دادهاند تا آسمان تیم ما ابری و بارانی باشد.
آندره! ما به تو خو کردهایم. به آن کت و شلوار ایتالیایی زیبایت. به آن موهای روغنزده براقت. به آن استایل ایستادنت کنار زمین. به آن انرژی و شور و هیجانت. ما به تو ایمان داریم. به تفکر تو، به کار تو، به اعتقادات تو و به بازی زیبا و جذابی که این روزها برای تیممان به ارمغان آوردهای. به نتایج درخشانی که تلخی شکست دربی را از کاممان زدود.
آندره! تو از قلب شکسته حرف زدی و از آرزوهای خوبی که برایمان داری. اما از تو میخواهیم برای آخرین بار قلب شکستهات را فدای قلب شکسته میلیونها هواداری کنی که در سرتاسر ایران سالها به انتظار مردی نشسته بودند که اینگونه آرامش را بر روحشان بنشاند. وقتی خدا تو را در نقطهای از این جهان پهناور قرار داده است که میتوانی با یک تصمیم درست قلب این همه انسان را به تسخیر خود درآوری، اندکی تحمل کن و مزد شادمان کردن این همه دل عاشق را بگیر.
آندره! برگرد... برگرد تا در روز قهرمانی استقلال بزرگ، به همدیگر لبخند بزنیم.
* ارسالی از میثم یزدانی