به گزارش خبرورزشی، دیروز ساعاتی مانده به بازی حساس التعاون - پرسپولیس با اسماعیل حلالی پیشکسوت خوشنام سرخها تماس گرفتم تا درباره تغییرات احتمالی ترکیب و اینکه قرار است ۵-۴ بازیکن تازهوارد در ترکیب اصلی پرسپولیس باشند گپ بزنیم. یک مقدار که بحث جلوتر رفت حلالی درباره خاطراتش از حضور در پرسپولیس به عنوان بازیکن کمکی در جام باشگاههای آسیا گفت و خیلی زود وارد این خاطرات جالب و خواندنی شدیم:
بازیها در مالزی برگزار میشد. من و خداداد و فرشاد فلاحتزاده سه بازیکن کمکی بودیم. رفتیم دبی و یک بازی دوستانه انجام دادیم اما دیدیم خود پرسپولیس به اندازه سه تا تیم بازیکن دارد. در آن بازی دوستانه ما در تایم سوم به میدان رفتیم چون تیم کلی بازیکن نامدار و ملیپوش داشت و ما مدام از خودمان میپرسیدیم چرا ما را آوردهاند و اگر خودمان هم سرمربی باشیم خودمان را در ترکیب نمیگذاریم!
آن زمان استانکو سرمربی بود ولی مهندس عابدینی دوست داشت در ترکیب دخالت کند. عابدینی زورش به پروین نمیرسید اما زمان استانکو ظاهراً خودش دوست داشت ارنج کند. قبل از بازی با پوهانگ در نیمهنهایی پای خداداد کش آمده بود و گفتند به زور آمپول میتواند ۳۰-۲۰ دقیقه بازی کند و فشاری نمیآید. البته استانکو میخواست من را در ارنج بگذارد اما عابدینی گفته بود به ارنجت دست نزن. ما دو هیچ عقب بودیم. فکر کنم همان دقیقه سه یا چهار بازی بود که یحیی گلبهخودی زد.
بین دو نیمه استانکو، حسین عبدی را بیرون کشید و من به بازی رفتم. کریم هافبک دفاعی بود. دقیقه ۵۳-۵۲ بود که با اولین توپی که به من رسید دو سه تا دریبل زدم و یک پنالتی از حریف گرفتم. پنالتی را اما مجتبی محرمی زد بیرون و بعدش هم خندید و از بدشانسی دوربین همان موقع روی صورتش زوم بود. پنج دقیقه بعد گل بعدی را خوردیم اما یک گل زدیم و اگر آن پنالتی را گل کرده بودیم بازی ۲-۲ میشد اما دقیقه ۹۰ بازیکن حریف با یک شوت وحشتناک توپ را ول کرد توی دروازه و احمد هم به هیچوجه به توپ نمیرسید و ۳-۱ باختیم. در هواپیما بعدتر استانکو از طریق مترجمش دکتر خرم گفت من را حلال کن چون من تو را در ترکیب گذاشته بودم.
آنقدر انگیزه داشتم که انگار توی زمین پر کاه بودم. به زمین و زمان بند نبودم و آنقدر سبکبال بودم که حواسم نبود مربی چه میگوید و چه تاکتیکی از من میخواهد؛ خودم به شدت روی پا بودم...
بعد از باخت به پوهانگ در بازی ردهبندی مقابل الزورای عراق بازی کردیم که من را استانکو فیکس گذاشت توی ترکیب. خداداد هم بازی کرد. در آن بازی ۴ تا زدیم که ۲ یا سه تا پاس گل دادم. دو تا کریم زد و یکی هم ادموند. آن یکی را یادم نیست. همه پاس گلها را من دادم.
آن زمان من به عنوان بازیکن تراکتور در نقش یار کمکی به جام باشگاههای آسیا رفته بودم و فصل بعدش به پرسپولیس آمدم. همان زمان بود که کریم از پرسپولیس جدا شد و به آلمان رفت تا برای آرمینیا بیلهفلد بازی کند. بعد از آن باخت هفتهنامه فانوس نوشته بود استانکو شهامت این را داشته که بگوید باید از اول به حلالی بازی میدادم و عابدینی نخواست. الان زمان زیادی از آن ماجرا میگذرد و من هم هر واقعیتی در زندگی ورزشیام افتاده باشد را بازگو میکنم.
این خاطرات را تعریف کردم نه به خاطر اینکه بخواهم خودستایی کنم. اینها را گفتم تا بگویم انگیزه چقدر میتواند مهم باشد و نقش ایفا کند. من در آن بازیها آنقدر انگیزه داشتم که انگار توی زمین پر کاه بودم. به زمین و زمان بند نبودم. آنقدر سبکبال بودم که حواسم نبود مربی چه میگوید و چه تاکتیکی از من میخواهد. خودم به شدت روی پا بودم و انگیزه داشتم تا بروم توی زمین و کار را تمام کنم. آنقدر انگیزه داشتم که وقتی بازی تمام شد دوست داشتم باز هم بازی کنم.
الان هم میگویم اگر این انگیزه برای بچهها فراهم نباشد یا در وجودشان نباشد برایشان مشکل ایجاد خواهد شد و یک جای کار میلنگد. من خودم عاشق پرسپولیس بودم و به این باشگاه علاقه داشتم. نمیدانم الان این بازیکنان جدید چنین حسی دارند یا نه. باید با لاپاراسکوپی یک دوربین به داخل بدنشان بفرستیم و ببینیم واقعاً در وجودشان چنین چیزی هست یا نه، هر چند دوربینها هم نمیتوانند این مسأله را نشان بدهند. (با خنده)
پسران من عاشق فوتبال هستند و هر دو به شدت طرفدار رئال مادرید هستند. فوتبال توی خونشان است و نمیتوانند به ورزش دیگری رو بیاورند. اصلاً بقیه ورزشها را ورزش نمیدانند. من در تنیس روی میز فوقالعادهام و والیبال و شطرنج را حرفهای بلدم اما وقتی به پسرانم میگویم بیایید با هم کار کنیم میگویند برو بابا و اصلاً اینها را ورزش نمیدانند.
خیلیها بعداً فهمیدند به پرسپولیس علاقه دارند یا شرایطی برایشان پیش آمد که علاقهمند شوند اما من از روز اولی که فهمیدم میخواهم فوتبالیست شوم پرسپولیسی شدم. آن زمان که پرسپولیس دربیها را میباخت در محلهمان جر و بحث میشد و چند تا از بچه محلهایمان واقعاً بیحیا بودند. یک بار که پرسپولیس ۳ بر یک باخت و دو گل شاهرخ بیانی زد من بزرگتر بودم و در تیم جوانان ماشینسازی بازی میکردم. بعد از آن باخت دو سه روز وارد محل نشدم چون واقعاً آن چند تا بچهمحل استقلالیمان کارهای ناشایستی میکردند.
شرایط من طوری بود که واقعاً دوست داشتم به پرسپولیس بیایم و این رابطه قلبی بود. شما باید این حس را در گوشت و خونت حس کنی و حس بسیار متفاوتی است. وقتی من آمدم پرسپولیس دو سه نفر در پستم بودند اما وقتی مچم ورم میکرد میگفتم مهم نیست و میخواهم با آمپول هم که شده بازی کنم در حالی که شاید خیلیها بگویند ممکن است مصدومیت فوتبالشان را تحت تأثیر قرار بدهد و بروند خانه استراحت کنند. من با این نگرش در پرسپولیس بازی میکردم.
آن زمان در جنوب لبنان هلیکوپتر میفرستادند بالای یک ساختمان و یک طبقه را با راکت میزدند تا فردی را ترور کنند. گفتم ما برویم لبنان یک راکت میزنند جنازهمان را هم پیدا نمیکنند.
وقتی کریم رفت و هافبک نداشتیم برای مسابقات جام باشگاهها رفتیم لبنان. با تیم الانصار لبنان بازی داشتیم که بهترین بازیکنشان لیث حسین عراقی بود. برای ما این تیم را آنالیز کرده بودند و گفته بودند لیث حسین هم خوب شوت میزند هم خوب پاس میدهد. گفته بودند نباید اجازه بدهم او بازی کند اما من کاری کردم که لیث حسین ۹۰ دقیقه دنبال من بود. یعنی علاوه بر اینکه نگذاشتم بازی کند خودم خیلی خوب بازی کردم. آن زمان محمد فنایی داور مشهورمان آمده بود لبنان برای تدریس در کلاسهای داوری. ما بعد از آن بازی رفتیم سفارت و همانجا از طریق آقای فنایی گفتند الانصار گفته برای شماره ۱۵تان ۳۰۰هزار دلار میدهیم. آن زمان لبنان جنگ بود و مهندس عابدینی هم گفت این بازیکن ما ۵ سال قرارداد دارد. فنایی با ایشان صحبت کرده بود و عابدینی در حالی که شام میخورد با خنده گفت اجازه میدهیم برود اما باید ۲۹۰هزار دلار به ما (باشگاه) بدهند و ده هزار تا برای خودش؛ یعنی اینکه نمیگذاریم برود. من به فنایی گفتم بالاخره دوست دارم پیشرفت کنم اما آن زمان در جنوب لبنان هلیکوپتر میفرستادند بالای یک ساختمان و یک طبقه را با راکت میزدند تا فردی را ترور کنند. من هم گفتم همه میروند فرانکفورت و کلن، ما برویم لبنان یک راکت میزنند جنازهمان را هم پیدا نمیکنند و اینطوری بود که عطای آن پیشنهاد را به لقایش بخشیدم.
سالهای آخر فوتبالم بود که به عنوان کاپیتان تیم سرخپوشان دلوارافزار بازی میکردم و تیممان مشکل مالی پیدا کرده بود. بازیکنان یکییکی میآمدند درد و دل میکردند و میگفتند بنزین ماشینمان را از فلانی گرفتیم یا از خودت گرفتیم و مشکل داریم. یک سرپرست هم داشتیم که قدش دقیقاً یک متر بود و اسمش هم یادم نیست. من به او گفتم چرا پول این بازیکنان را نمیدهید که او هر روز میگفت فردا. یک روز بحثمان شد و یک فت پا مثل فنهای جودو به او زدم که رفت بالا و افتاد روی موزاییک. خودم هم افتادم رویش و داشت خفه میشد. گفتم مرد مؤمن سه ماه است داری دروغ میگویی. نگو این آدم باجناق مهندس قربانی مدیرعامل باشگاه است که به او یک پستی داده و ما هم اصلاً خبر نداشتیم.
آن زمان علی پروین از سرخپوشان رفته بود و روز آخر با تیم آبادان بازی داشتیم. حمید درخشان سرمربیمان بود. داستان عجیب و غریبی دارد این تیم. من آن فصل ۹ تا گل برای سرخپوشان زدم که ۶ تایش سه امتیازی بود. در یک بازی ۹ نفره عقاب را بردیم. عقابی که آن زمان بازیکنان خارجی میآورد و قبلتر از آن بازیکنانی مثل خداداد و هاشمینسب را گرفته بود. تیممان مقابل عقاب ۹ نفره بود که من یک گل زدم و همان گل باعث شد سه هفته در کورس صعود بمانیم.
بعد از مدتی من و آن آقای سرپرست را آشتی دادند. فصل تمام شد. عابدینی که آن زمان مالک تیم پاسارگاد بود مخ مهندس قربانی را خورد و به او در رستورانی گفته بود با هزینهای که تو کردهای من با یک بشکن صعود میکردم. اینطوری شد که سال بعدش این دو تیم در هم ادغام شدند و اولین نفری را که کنار گذاشتند من بودم. قبلش آقای عابدینی تا میآمد در جمع بازیکنان صحبت کند من خندهام میگرفت و ایشان هم در جمع میگفت آقای حلالی دارد میخندد. خودش میدانست چرا میخندم. من سالها آن حرفها را شنیده بودم در ۳۴-۳۳ سالگی میدانستم کدام حرف درست است و کدام نادرست. به همین خاطر من را گذاشتند در لیست مازاد که رفتم شاهین بوشهر. شاید اگر آن روز به باجناق مدیرعامل باشگاهمان فت پا نمیزدم تا مدتها در آن تیم میماندم.
یادم میآید روزی که مهندس قربانی میخواست حمید درخشان را بردارد با هم صحبت کردیم. نیمفصل بود و میخواست یک مربی سوئدی را جایش بگذارد. آن زمان کارخانهاش نماینده داشت در سوئد، گفت این سوئدی را بگذاریم سرمربی که گفتم نکن. این کار را نکرد و ما از ۱۱ تا بازی ۸ تا را بردیم.
تیممان (سرخپوشان) فوقالعاده بود. یک بازیکن داشتیم به اسم اودیناگا که تا حالا لنگهاش نیامده ایران. مهاجم بود و فکر میکنم اهل نیجریه. به والله دو متر میپرید و بازیکن حریف که میخواست سر بزند این بشر استپ سینه میکرد. بعد از سه ماه این بازیکن رفت توی حاشیه و اتفاقاتی برایش افتاد که طی دو سه ماه مینیسک و رباط را یکجا گذاشت توی زمین شیرودی!
آن زمان عابدینی از تیم پاسارگاد ۶ تا بازیکن آورد و برای رضایتنامه هر کدام ۳۰میلیون گرفت که سر جمع میشد ۱۸۰میلیون. بازیکنانی که در طول فصل سه میلیون تومان هم نگرفته بودند. بازیکن از خدایش بود بیاید. بیشترشان در پاسارگاد رایگان بازی میکردند. دو نفرشان هم اصلاً بازی نکردند و بعد از ۵ هفته مهندس قربانی اصلاً خود عابدینی را گذاشت کنار. من در بوشهر بودم که زنگ زدند اما من گفتم برایم همهچیز تمام شده. بعدتر فراز کمالوند را به عنوان سرمربی آوردند اما با اینکه مهندس قربانی ورزش و فوتبال را دوست داشت بلاهایی سرش آوردند که کلاً قید تیمداری را زد.
بعد از شاهین بوشهر من یک فصل رفتم بندرعباس و در تیم شهرداری همراه مجید نامجو بازی کردم. بعد دوباره برگشتم شاهین بوشهر و همانجا در ۳۵ یا ۳۶ سالگی فوتبال حرفهایام تمام شد. بعد از آن چون کاشت غضروف انجام دادم دکتر کیهانی گفت دیگر فوتبال بازی نکن چون اگر بازی کنی باید در ۵۰ سالگی روی ویلچر بنشینی. اگر بازیکن حرفهای باشی نمیتوانی این شرایط را تحمل کنی اما حالا در بازیهای پیشکسوتان هر وقت فشار بیاید میایستم و بعد از یکی دو روز استراحت دوباره میروم و فوتبال بازی میکنم.