به گزارش خبرورزشی، بهترین فوروارد قدرتى مسابقات سال ٢٠١٣ فیلیپین ناباورانه از تیم ملى خداحافظى کرد و درباره رفتنش فقط گفت: «فکر میکنم وقتش رسیده بود تا جاى خودم را به جوانها بدهم.»
ساهاکیان از سال ١٣٨٣ بسکتبال حرفهاى را با باشگاه ذوبآهن اصفهان شروع کرد و تا سال ٩١ بازیکن این تیم بود. بعد از آن حضور در باشگاههای فولاد ماهان، مهرام، شیمیدر و پتروشیمى بندرامام را تجربه کرد. این بازیکن در روز شکست قاطعانه قزاقها در حالى خداحافظى اش از تیم ملى را اعلام کرد که هم بازىهاى او و تماشاچیان حاضر در سالن همگى تحت تأثیر این تصمیم غیرمنتظره او بودند. چقدر خوشبخت بود که در شب گرم، اما خانوادگی بسکتبال، اگرچه خیلی ساده، اما یکی از باشکوهترین خداحافظیهای تاریخ بسکتبال را تجربه کرد. وقتی میبینی ۱۳ سال زحمتت را فهمیدهاند. وقتی جرأت در اوج خداحافظی کردن را به هر دلیلی پیدا میکنی و مصمم میشوی برای عملی کردنش، همه چیز دست به دست هم میدهد تا در عین تلخی و نقش بستن اشک روی صورتت، به بهترین شکل ممکن انجام شود.
* از زمانی که دست به توپ شدی صحبت کن.
سوم ابتدایی بودم که برای اولین بار دست به توپ شدم. البته قبل از آن سر تمرینات بزرگسالان آرارات میرفتم و توپی که به سمتم میآمد را به بازیکنان داخل زمین پاس میدادم. یادم هست آن زمان از دفتر مدرسه توپهای مینی را برمیداشتیم و در حیاط مدرسه سه گام میرفتیم و بازی میکردیم. بعد از آن در المپیاد مدارس من و آرن با تیم منتخب مدارس به قهرمان کشوری در رامسر رفتیم. خیلی به ما خوش گذشت. با کایتها بازی میکردیم. بازی رشتههای دیگر را میدیدیم. فوتبال بازی میکردیم. حتی خوابیدن توی چادر و همه اینها خاطرات خوبی بود. تا اینکه سلسلهوار بالا آمدیم و به اردوی تیم ملی رسیدیم.
* چه سالی به اردوی تیم ملی رفتی؟
سال دوم بعد از بازگشت از المپیاد یکسری لیست به هیئت اصفهان آمد که از من و آرن برای اردوی نوجوانان دعوت کرده بودند. بعد از آن جوانان، لیگ و در نهایت سال ۸۲ به اردوی تیم ملی دعوت شدم. خیلی ذوق داشتم. یادم هست آن موقع اردوهای ملی پر از بازیکنان مستعد بود و انتخاب شدن کار سختی بود. البته ترس هم داشت، چون باید کنار بازیکنان بزرگی، چون حدادی، کامرانی، تاجیک، سهرابنژاد، آیدین خدابیامرز و صمد بخواهی تمرین کنی و تازه انتخاب هم بشوی! اما خدا را شکر میکنم سربلند بیرون آمدم و تا جایی که توانستم به بسکتبال کمک کردم. البته شاید ایراداتی هم وجود داشته ولی همیشه سعی کردم دور از حاشیه باشم. امسال دیگر شرایط خانوادگی من را در یک دوراهی قرار داد و بالاجبار مجبور به یک تصمیم ناگهانی شدم. البته دوست داشتم در جاکارتا باشم ولی شواهد نشان داد باید بروم کنار مادرم. بعد مسافت بین ما چیزی نیست که بتوانم یکی، دو ساعت بروم و بیایم و بالاخره دیگر فضا مال جوانان است. بیایند فضا را تجربه کنند.
ساهاکیان از سال ١٣٨٣ بسکتبال حرفهاى را با باشگاه ذوبآهن اصفهان شروع کرد و تا سال ٩١ بازیکن این تیم بود. بعد از آن حضور در باشگاههای فولاد ماهان، مهرام، شیمیدر و پتروشیمى بندرامام را تجربه کرد. این بازیکن در روز شکست قاطعانه قزاقها در حالى خداحافظى اش از تیم ملى را اعلام کرد که هم بازىهاى او و تماشاچیان حاضر در سالن همگى تحت تأثیر این تصمیم غیرمنتظره او بودند. چقدر خوشبخت بود که در شب گرم، اما خانوادگی بسکتبال، اگرچه خیلی ساده، اما یکی از باشکوهترین خداحافظیهای تاریخ بسکتبال را تجربه کرد. وقتی میبینی ۱۳ سال زحمتت را فهمیدهاند. وقتی جرأت در اوج خداحافظی کردن را به هر دلیلی پیدا میکنی و مصمم میشوی برای عملی کردنش، همه چیز دست به دست هم میدهد تا در عین تلخی و نقش بستن اشک روی صورتت، به بهترین شکل ممکن انجام شود.
* از زمانی که دست به توپ شدی صحبت کن.
سوم ابتدایی بودم که برای اولین بار دست به توپ شدم. البته قبل از آن سر تمرینات بزرگسالان آرارات میرفتم و توپی که به سمتم میآمد را به بازیکنان داخل زمین پاس میدادم. یادم هست آن زمان از دفتر مدرسه توپهای مینی را برمیداشتیم و در حیاط مدرسه سه گام میرفتیم و بازی میکردیم. بعد از آن در المپیاد مدارس من و آرن با تیم منتخب مدارس به قهرمان کشوری در رامسر رفتیم. خیلی به ما خوش گذشت. با کایتها بازی میکردیم. بازی رشتههای دیگر را میدیدیم. فوتبال بازی میکردیم. حتی خوابیدن توی چادر و همه اینها خاطرات خوبی بود. تا اینکه سلسلهوار بالا آمدیم و به اردوی تیم ملی رسیدیم.
* چه سالی به اردوی تیم ملی رفتی؟
سال دوم بعد از بازگشت از المپیاد یکسری لیست به هیئت اصفهان آمد که از من و آرن برای اردوی نوجوانان دعوت کرده بودند. بعد از آن جوانان، لیگ و در نهایت سال ۸۲ به اردوی تیم ملی دعوت شدم. خیلی ذوق داشتم. یادم هست آن موقع اردوهای ملی پر از بازیکنان مستعد بود و انتخاب شدن کار سختی بود. البته ترس هم داشت، چون باید کنار بازیکنان بزرگی، چون حدادی، کامرانی، تاجیک، سهرابنژاد، آیدین خدابیامرز و صمد بخواهی تمرین کنی و تازه انتخاب هم بشوی! اما خدا را شکر میکنم سربلند بیرون آمدم و تا جایی که توانستم به بسکتبال کمک کردم. البته شاید ایراداتی هم وجود داشته ولی همیشه سعی کردم دور از حاشیه باشم. امسال دیگر شرایط خانوادگی من را در یک دوراهی قرار داد و بالاجبار مجبور به یک تصمیم ناگهانی شدم. البته دوست داشتم در جاکارتا باشم ولی شواهد نشان داد باید بروم کنار مادرم. بعد مسافت بین ما چیزی نیست که بتوانم یکی، دو ساعت بروم و بیایم و بالاخره دیگر فضا مال جوانان است. بیایند فضا را تجربه کنند.
* خانوادهات بسکتبالی بودند؟
مادرم بسکتبالی بوده است. در سطح باشگاهی آرارات بازی میکرد. اولین بار هم با او به باشگاه رفتم. مشوق اصلی من بود، خیلی ازخودگذشتگی کرد و دیگر نوبت من بود که کنارش باشم.
*با لباس سبز ذوبآهن بسکتبالت را شروع کردی و با لباس سبز تیم ملی به پایان بردی. از آن باشگاه بگو.
من مرحله جدید بسکتبالم را از ذوبآهن شروع کردم. در واقع سکوی پرتاب من بود. هیچ وقت زحمات مدیریت، تماشاگران، کارمندان و تدارکات این باشگاه را نمیتوان فراموش کرد و مدیون آنها هستم. آقای صادق زاده اولین بار من و آرن را به این تیم لیگ برتری دعوت کرد. کلی ذوق داشتیم که در یک تیم لیگ برتری عضو هستیم. باعث افتخارم این بود که عضو این باشگاه بودم آن هم با تماشاگران متعصبی که در همه شرایط برد و باختها حامی ما بودند. در هر صورت ذوبآهن یکی از پرافتخارترین باشگاههای ایران است و سالیان سال عنوان قهرمانی را در اختیار داشت ولی باعث تأسف است که ۵ سال است منحل شده. فکر نمیکنم هیچ شهری به اندازه اصفهان سالنهای خوب داشته باشد! نمیدانم دلیلش چیست که کسی در این رشته سرمایهگذاری نمیکند. اصفهان قطب بسکتبال است. فولاد مبارکه و ذوبآهن باید برگردند چراکه نباشند یک ظلم به بسکتبال است. خیلیها در این شهر بودند که دوست داشتند در این باشگاهها توپ بزنند. امیدوارم روزی دوباره برگردند.
* فکر میکنی جواد داوری در رأس هیئت اصفهان میتواند اقدام مناسب انجام دهد؟
ریاست نیاز به زمان دارد تا اشتباه قبلی را جبران و برنامههای تازه را پیاده کند. باید به داوری بیشتر وقت بدهید. او دل پاکی دارد و مطمئناً موفق میشود.
* در سن خیلی کم از طرف آقای کوهیان کاپیتان ذوبآهن شدی. چه حسی داشت؟
من همیشه فکر میکردم یک سمت فرمالیته است و رابط با کادر فنی است ولی وقتی آقای کوهیان لطف کردند این وظیفه را به من سپردند، تازه فهمیدم چقدر سخت است به خصوص آن هم در تیم ذوبآهن با کادر فنی قوی، بازیکنان خوب و مدیریت قوی به نام آذری. به هر حال برای من سخت بود. هرچند بازیکن خیلی خاصی نداشت، اما تیمی بودیم که همیشه به آنچه خواست، رسید. البته بچهها هم به من خیلی کمک کردند. باید صبور باشی. خیلی سختتر از بازی کردن است.
* کاپیتانی در کدام تیم سختتر بود؟
همه تیمها بزرگ بودند. به هر حال بعد از ذوبآهن در تیم مهرام که ۴ سال قهرمانی داشت، خیلی سخت بود، چون همه برایمان ناشناخته بودند. پتروشیمی هم که جای خودش را دارد. به هر حال تیمهای بزرگ جمع کردنش مشکل است.
* شیرینترین و تلخترین ناکامی باشگاهیا ت چه بود؟
ذوبآهن را نمیتوانم بگویم ناکامی، بلکه سکوی پرتابم بود. همیشه روزهای خوب مال بردهاست. روزهای بد مال ناکامی. شکست در فینال به پتروشیمی و امسال هم در لیگ اتفاقاتی افتاد که به فینال نرسیدیم.
* بهترین دوران باشگاهیا ت؟
در هر باشگاهی یک سری خاطرات خوب و بد داشتم، اما در ذوبآهن اتفاقات بسیار خوبی برایم افتاد. منتها آخرش بد تمام شد. در مهرام هم خوب بود ولی درباره پتروشیمی شرایط فرق میکند، همیشه بچهها کنار هم بودیم. با هم تمرین میرفتیم و برمیگشتیم. خاطرات فلافل خوردنها، کلکل کردنها و خاطراتی که همیشه در ذهنم هست. به هر حال برای همه آنها دلم تنگ شده است. من از گردونهای بیرون آمدم و با آن یک چالش بزرگ دارم.
* به انتخاب خودت دوباره کدام باشگاه را انتخاب میکنی؟
سؤال سختی است، اما من دوست دارم به شهر خودم برگردم و لیگ را هم در آن شهر به پایان ببرم. من با مدیران باشگاهم هم خاطرات خوبی دارم؛ از آقایان آذری، دلیلی، یاوری، گنجی و دربوغوسیان آدمهای بزرگی هستند؛ باید قدر آنها را بدانیم.
* بزرگترین پیروزیای که به تو چسبید؟
اولین قهرمانیام بود. بعد از ۱۰ سال در دیدار مهرام و دانشگاه آزاد صاحب برتری شدیم.
* با کدام مربی راحتتر بودی؟
در اینباره صحبتی ندارم و تنها میخواهم از زحمات آقای عسگرنیا، صادقزاده، کوهیان، شاهینطبع، هاشمی، حاتمی و تمام مربیانی که در باشگاهها من را در این مسیر کمک کردند، تشکر کنم.
* تو و تیم جوانان مسیر مدالآوری ایران را استارت زدید. از آن دوران بگو.
در آن زمان ۴ سال با آقای شاهینطبع همهجوره زندگی کردیم. استارت بسکتبالی ملی و پایهام را با او شروع کردم. تیم ما خیلی یکدست بود. شیطان بودیم. نظم اردویی بسیار خوبی داشتیم. همیشه صبح تا شب توی آزادی بودیم. تفریح ما قایمموشک بازی بود، تئاتر میرفتیم. بیلیارد کنار دریاچه آزادی بازی میکردیم. باید بگویم تیم ما در آسیا اصلاً به کسی اجازه خودنمایی نداد. وقتی طلا گرفتیم، بازده بسیار خوبی داشتیم و انگار انفجار بمب صورت گرفت. همان قهرمانی استارت دوران اوج بسکتبال را زد.
* از بزرگسالان تیم ملی صحبت کن.
من ۱۹ سالم بود که به تیم ملی آمدم. اینکه رقیبانت آدمهای بزرگ؛ هنردوست، تاجیک و سهرابنژاد در آن بودند مثل تقابل شیر و گوزن سخت بود ولی با تلاش و خوب تمرین کردن، خودم را اثبات کردم.
* شیرینترین قهرمانیات کدام سال بود؟
۲۰۰۷، چون اولین مدال قهرمانی بود، برای ما خاص بود، اما در سال ۲۰۰۹ تیم ما خیلی متحول شده بود. قبل از آن به المپیک رفتیم و بعد از آن یادم میآید آنقدر دعوتنامه برای تیم آمده بود، ما تنها ۶ ساعت در خانه بودیم؛ از صربستان به ترکیه و بعد آمریکا. تدارکاتی که ما را پخت. اعتماد به نفس خوبی پیدا کردیم. در آن سال ما مثل غلتک از روی همه رد شدیم ولی در ۲۰۱۳ به دلیل اینکه در بازیهای آسیایی به اردن باخته بودیم، آن مسئله ما را از نظر روحی به هم ریخت. پس با قهرمانی در فیلیپین، هم گذشته را فراموش کردیم، هم طلا گرفتیم و به جام جهانی رفتیم.
* تنها کسی هستی که تنها مدال ردههای سنی تیم ملی را داری؟
البته فکر کنم جابر روزبهانی نیز دارد. باید عنوان کنم این آرزویی غیرقابلباور بود که برآورده شد. باعث افتخارم است که با یک ویترین خوب رفتم.
* به نظرت کدام مربی خارجی حرفهایتر بود؟
ترومن یکی از کسانی بود که دفعه اول به من اعتماد کرد. باعث پیشرفتم شد. سپس بچیروویچ. او مدیریتی قوی داشت. در بیرون زمین هم مثل کسی رفتار میکرد که گویا پدرت است. با این حال باید از همه تشکر کرد.
* بهترین خاطراتی که با بازیکنان ملی داشتی؟
سعید داورپناه خیلی دلقک و آدم خوشمشربی هست. یادم هست در سفرها اصغر کاردوست را اذیت میکرد. در اتوبوس شروع میکرد به شعر خواندن گیلکی و حرکات خاص اصغر را سر تمرین تقلید کردن، بنده خدا اصغر هم آدم بسیار سادهای است. البته ردوبدل کردن شوخی بین همه در اتوبوس فضای شادی را ایجاد میکرد. به هر حال این خاطرات برای من ماندنی است. یک بار هم ۱۵، ۱۶ نفر رفته بودیم ویلیام جونز. بعد از قهرمانی فقط ۱۲ مدال دادند، بعد صمد گفت: باید بین دورقی و اکبری قرعهکشی کنیم و کلی مسخرهبازی درآوردیم.
* در تمام زمانی که بازی کردی با کدام بازیکن خارجی در آسیا کریخوانی داشتی؟
ما همه را له میکردیم و میرفتیم. فادیالخطیب که همیشه کری خاصی با تیم ما به خصوص با صمد داشت. دلم میخواست برابر او دفاع سخت انجام بدهم و یک بلایی سرش بیاورم. لیان جیان بازیکن چین و پست چهار کرهجنوبی که خیلی کثیف بازی میکردند. من همیشه با آنها کنتاکت داشتم. البته من هیچ وقت در زمین کثیف بازی نکردم، اما اگر چیزی میدیدم از خجالتشان درمیآمدم.
* چرا به تو پسر خاص بسکتبال میگویند؟
نمیدانم چرا این صفت خاص را به من دادهاند. کسانی که این نظر را دادند، از علتش بگویند.
* همیشه منتظر بودیم و هنوز هم هستیم صدای اوشین را در میدان بشنویم که بلند میگوید دفاع!
وقتی بازی شروع میشود چه در زمین باشم و چه روی نیمکت، گردش خونم بالا میرود. دوست دارم خوب بازی کنیم. البته در روز بازی با قزاقستان خیلی خوشحال بودم، با وجود حاشیههایی که برای تیم درست کردند با تمرینات خوبی که انجام داده بودیم خیلی زیبا بازی کردیم. در حضور آن همه تماشاگر هم دیگر صدای من به جایی نمیرسید. در کل باید گفت: وقتی بازی شروع میشود آدرنالینم به سقف میرسد. ناخودآگاه بلند میشوم و داد میزنم.
* فکر میکنی کسی هست جایگزینت شود؟
اول از همه متأسفم که پشتوانهسازیمان خوب نیست. بازیکنان مستعد زیادی نداریم و این برای بسکتبال خوب نیست. همیشه پشت ما باید یک نیروی جوان باشد ولی الان تنها یک بازیکن به نام رحیم زاد است که فیزیک مناسب و هوش بالایی دارد که به نظر من میتواند در پست ۳ و ۴ خیلی خوب شود. امیدوارم زیر دست یکی از مربیان خوب قرار بگیرد.
* تلخترین حادثهای که برایت پیش آمد.
وقتی در مهرام بودم و با تیم قزوین بازی داشتیم، آخر بازی بود، ۱۳ ثانیه مانده به پایان مسابقه، ریباند کردم و ضدحمله را به سعید دادم. بعد یک لحظه حس کردم انگار یک سنگ با تیروکمان به من زدند. داشتم دنبالش میگشتم، اما سنگ نبود و و دوقلوی پایم پاره شده بود. دیگری هم حادثهای بود که در بازی با نفت و پتروشیمی بندرامام اتفاق افتاد و در برخورد با میثم میرزایی جای سر و پاهایم عوض شد.
* نصیحتت به بازیکنان تیم ملی و نسل آینده چیست؟
تنها امیدوارم بازیکنان، بازیهای جاکارتا را جدی بگیرند آن هم به خاطر آینده بسکتبال. نه اینکه، چون حالا نیستم میخواهم به آنها استرس وارد کنم که مقام بیاورند. اگر روی سکو نروند جای آنها برای همه ما محفوظ است و میدانیم که چه کسی برای تیم بازی کرده و چه کسی برای منافع خودش، اما تنها انتظارم این است که برای بقای بسکتبال و آشتی مردم و اسپانسرها بجنگند. حداقل طوری بازی کنند که در شأن و شخصیت خودشان و بسکتبال باشد. آنها همه چیز دارند و تنها باید همدل باشند.
مادرم بسکتبالی بوده است. در سطح باشگاهی آرارات بازی میکرد. اولین بار هم با او به باشگاه رفتم. مشوق اصلی من بود، خیلی ازخودگذشتگی کرد و دیگر نوبت من بود که کنارش باشم.
*با لباس سبز ذوبآهن بسکتبالت را شروع کردی و با لباس سبز تیم ملی به پایان بردی. از آن باشگاه بگو.
من مرحله جدید بسکتبالم را از ذوبآهن شروع کردم. در واقع سکوی پرتاب من بود. هیچ وقت زحمات مدیریت، تماشاگران، کارمندان و تدارکات این باشگاه را نمیتوان فراموش کرد و مدیون آنها هستم. آقای صادق زاده اولین بار من و آرن را به این تیم لیگ برتری دعوت کرد. کلی ذوق داشتیم که در یک تیم لیگ برتری عضو هستیم. باعث افتخارم این بود که عضو این باشگاه بودم آن هم با تماشاگران متعصبی که در همه شرایط برد و باختها حامی ما بودند. در هر صورت ذوبآهن یکی از پرافتخارترین باشگاههای ایران است و سالیان سال عنوان قهرمانی را در اختیار داشت ولی باعث تأسف است که ۵ سال است منحل شده. فکر نمیکنم هیچ شهری به اندازه اصفهان سالنهای خوب داشته باشد! نمیدانم دلیلش چیست که کسی در این رشته سرمایهگذاری نمیکند. اصفهان قطب بسکتبال است. فولاد مبارکه و ذوبآهن باید برگردند چراکه نباشند یک ظلم به بسکتبال است. خیلیها در این شهر بودند که دوست داشتند در این باشگاهها توپ بزنند. امیدوارم روزی دوباره برگردند.
* فکر میکنی جواد داوری در رأس هیئت اصفهان میتواند اقدام مناسب انجام دهد؟
ریاست نیاز به زمان دارد تا اشتباه قبلی را جبران و برنامههای تازه را پیاده کند. باید به داوری بیشتر وقت بدهید. او دل پاکی دارد و مطمئناً موفق میشود.
* در سن خیلی کم از طرف آقای کوهیان کاپیتان ذوبآهن شدی. چه حسی داشت؟
من همیشه فکر میکردم یک سمت فرمالیته است و رابط با کادر فنی است ولی وقتی آقای کوهیان لطف کردند این وظیفه را به من سپردند، تازه فهمیدم چقدر سخت است به خصوص آن هم در تیم ذوبآهن با کادر فنی قوی، بازیکنان خوب و مدیریت قوی به نام آذری. به هر حال برای من سخت بود. هرچند بازیکن خیلی خاصی نداشت، اما تیمی بودیم که همیشه به آنچه خواست، رسید. البته بچهها هم به من خیلی کمک کردند. باید صبور باشی. خیلی سختتر از بازی کردن است.
* کاپیتانی در کدام تیم سختتر بود؟
همه تیمها بزرگ بودند. به هر حال بعد از ذوبآهن در تیم مهرام که ۴ سال قهرمانی داشت، خیلی سخت بود، چون همه برایمان ناشناخته بودند. پتروشیمی هم که جای خودش را دارد. به هر حال تیمهای بزرگ جمع کردنش مشکل است.
* شیرینترین و تلخترین ناکامی باشگاهیا ت چه بود؟
ذوبآهن را نمیتوانم بگویم ناکامی، بلکه سکوی پرتابم بود. همیشه روزهای خوب مال بردهاست. روزهای بد مال ناکامی. شکست در فینال به پتروشیمی و امسال هم در لیگ اتفاقاتی افتاد که به فینال نرسیدیم.
* بهترین دوران باشگاهیا ت؟
در هر باشگاهی یک سری خاطرات خوب و بد داشتم، اما در ذوبآهن اتفاقات بسیار خوبی برایم افتاد. منتها آخرش بد تمام شد. در مهرام هم خوب بود ولی درباره پتروشیمی شرایط فرق میکند، همیشه بچهها کنار هم بودیم. با هم تمرین میرفتیم و برمیگشتیم. خاطرات فلافل خوردنها، کلکل کردنها و خاطراتی که همیشه در ذهنم هست. به هر حال برای همه آنها دلم تنگ شده است. من از گردونهای بیرون آمدم و با آن یک چالش بزرگ دارم.
* به انتخاب خودت دوباره کدام باشگاه را انتخاب میکنی؟
سؤال سختی است، اما من دوست دارم به شهر خودم برگردم و لیگ را هم در آن شهر به پایان ببرم. من با مدیران باشگاهم هم خاطرات خوبی دارم؛ از آقایان آذری، دلیلی، یاوری، گنجی و دربوغوسیان آدمهای بزرگی هستند؛ باید قدر آنها را بدانیم.
* بزرگترین پیروزیای که به تو چسبید؟
اولین قهرمانیام بود. بعد از ۱۰ سال در دیدار مهرام و دانشگاه آزاد صاحب برتری شدیم.
* با کدام مربی راحتتر بودی؟
در اینباره صحبتی ندارم و تنها میخواهم از زحمات آقای عسگرنیا، صادقزاده، کوهیان، شاهینطبع، هاشمی، حاتمی و تمام مربیانی که در باشگاهها من را در این مسیر کمک کردند، تشکر کنم.
* تو و تیم جوانان مسیر مدالآوری ایران را استارت زدید. از آن دوران بگو.
در آن زمان ۴ سال با آقای شاهینطبع همهجوره زندگی کردیم. استارت بسکتبالی ملی و پایهام را با او شروع کردم. تیم ما خیلی یکدست بود. شیطان بودیم. نظم اردویی بسیار خوبی داشتیم. همیشه صبح تا شب توی آزادی بودیم. تفریح ما قایمموشک بازی بود، تئاتر میرفتیم. بیلیارد کنار دریاچه آزادی بازی میکردیم. باید بگویم تیم ما در آسیا اصلاً به کسی اجازه خودنمایی نداد. وقتی طلا گرفتیم، بازده بسیار خوبی داشتیم و انگار انفجار بمب صورت گرفت. همان قهرمانی استارت دوران اوج بسکتبال را زد.
* از بزرگسالان تیم ملی صحبت کن.
من ۱۹ سالم بود که به تیم ملی آمدم. اینکه رقیبانت آدمهای بزرگ؛ هنردوست، تاجیک و سهرابنژاد در آن بودند مثل تقابل شیر و گوزن سخت بود ولی با تلاش و خوب تمرین کردن، خودم را اثبات کردم.
* شیرینترین قهرمانیات کدام سال بود؟
۲۰۰۷، چون اولین مدال قهرمانی بود، برای ما خاص بود، اما در سال ۲۰۰۹ تیم ما خیلی متحول شده بود. قبل از آن به المپیک رفتیم و بعد از آن یادم میآید آنقدر دعوتنامه برای تیم آمده بود، ما تنها ۶ ساعت در خانه بودیم؛ از صربستان به ترکیه و بعد آمریکا. تدارکاتی که ما را پخت. اعتماد به نفس خوبی پیدا کردیم. در آن سال ما مثل غلتک از روی همه رد شدیم ولی در ۲۰۱۳ به دلیل اینکه در بازیهای آسیایی به اردن باخته بودیم، آن مسئله ما را از نظر روحی به هم ریخت. پس با قهرمانی در فیلیپین، هم گذشته را فراموش کردیم، هم طلا گرفتیم و به جام جهانی رفتیم.
* تنها کسی هستی که تنها مدال ردههای سنی تیم ملی را داری؟
البته فکر کنم جابر روزبهانی نیز دارد. باید عنوان کنم این آرزویی غیرقابلباور بود که برآورده شد. باعث افتخارم است که با یک ویترین خوب رفتم.
* به نظرت کدام مربی خارجی حرفهایتر بود؟
ترومن یکی از کسانی بود که دفعه اول به من اعتماد کرد. باعث پیشرفتم شد. سپس بچیروویچ. او مدیریتی قوی داشت. در بیرون زمین هم مثل کسی رفتار میکرد که گویا پدرت است. با این حال باید از همه تشکر کرد.
* بهترین خاطراتی که با بازیکنان ملی داشتی؟
سعید داورپناه خیلی دلقک و آدم خوشمشربی هست. یادم هست در سفرها اصغر کاردوست را اذیت میکرد. در اتوبوس شروع میکرد به شعر خواندن گیلکی و حرکات خاص اصغر را سر تمرین تقلید کردن، بنده خدا اصغر هم آدم بسیار سادهای است. البته ردوبدل کردن شوخی بین همه در اتوبوس فضای شادی را ایجاد میکرد. به هر حال این خاطرات برای من ماندنی است. یک بار هم ۱۵، ۱۶ نفر رفته بودیم ویلیام جونز. بعد از قهرمانی فقط ۱۲ مدال دادند، بعد صمد گفت: باید بین دورقی و اکبری قرعهکشی کنیم و کلی مسخرهبازی درآوردیم.
* در تمام زمانی که بازی کردی با کدام بازیکن خارجی در آسیا کریخوانی داشتی؟
ما همه را له میکردیم و میرفتیم. فادیالخطیب که همیشه کری خاصی با تیم ما به خصوص با صمد داشت. دلم میخواست برابر او دفاع سخت انجام بدهم و یک بلایی سرش بیاورم. لیان جیان بازیکن چین و پست چهار کرهجنوبی که خیلی کثیف بازی میکردند. من همیشه با آنها کنتاکت داشتم. البته من هیچ وقت در زمین کثیف بازی نکردم، اما اگر چیزی میدیدم از خجالتشان درمیآمدم.
* چرا به تو پسر خاص بسکتبال میگویند؟
نمیدانم چرا این صفت خاص را به من دادهاند. کسانی که این نظر را دادند، از علتش بگویند.
* همیشه منتظر بودیم و هنوز هم هستیم صدای اوشین را در میدان بشنویم که بلند میگوید دفاع!
وقتی بازی شروع میشود چه در زمین باشم و چه روی نیمکت، گردش خونم بالا میرود. دوست دارم خوب بازی کنیم. البته در روز بازی با قزاقستان خیلی خوشحال بودم، با وجود حاشیههایی که برای تیم درست کردند با تمرینات خوبی که انجام داده بودیم خیلی زیبا بازی کردیم. در حضور آن همه تماشاگر هم دیگر صدای من به جایی نمیرسید. در کل باید گفت: وقتی بازی شروع میشود آدرنالینم به سقف میرسد. ناخودآگاه بلند میشوم و داد میزنم.
* فکر میکنی کسی هست جایگزینت شود؟
اول از همه متأسفم که پشتوانهسازیمان خوب نیست. بازیکنان مستعد زیادی نداریم و این برای بسکتبال خوب نیست. همیشه پشت ما باید یک نیروی جوان باشد ولی الان تنها یک بازیکن به نام رحیم زاد است که فیزیک مناسب و هوش بالایی دارد که به نظر من میتواند در پست ۳ و ۴ خیلی خوب شود. امیدوارم زیر دست یکی از مربیان خوب قرار بگیرد.
* تلخترین حادثهای که برایت پیش آمد.
وقتی در مهرام بودم و با تیم قزوین بازی داشتیم، آخر بازی بود، ۱۳ ثانیه مانده به پایان مسابقه، ریباند کردم و ضدحمله را به سعید دادم. بعد یک لحظه حس کردم انگار یک سنگ با تیروکمان به من زدند. داشتم دنبالش میگشتم، اما سنگ نبود و و دوقلوی پایم پاره شده بود. دیگری هم حادثهای بود که در بازی با نفت و پتروشیمی بندرامام اتفاق افتاد و در برخورد با میثم میرزایی جای سر و پاهایم عوض شد.
* نصیحتت به بازیکنان تیم ملی و نسل آینده چیست؟
تنها امیدوارم بازیکنان، بازیهای جاکارتا را جدی بگیرند آن هم به خاطر آینده بسکتبال. نه اینکه، چون حالا نیستم میخواهم به آنها استرس وارد کنم که مقام بیاورند. اگر روی سکو نروند جای آنها برای همه ما محفوظ است و میدانیم که چه کسی برای تیم بازی کرده و چه کسی برای منافع خودش، اما تنها انتظارم این است که برای بقای بسکتبال و آشتی مردم و اسپانسرها بجنگند. حداقل طوری بازی کنند که در شأن و شخصیت خودشان و بسکتبال باشد. آنها همه چیز دارند و تنها باید همدل باشند.
* رمز شماره ۱۱؟
رمز خاصی نبوده است. من شماره ۱۱ را دوست دارم. نوع عددش جالب است. من اول ۷ میپوشیدم. خیلی وقت پیش با آقای عسگرنیا به اولین اردو دعوت شدم. یادم است خواستم شماره ۷ را بپوشم ولی آرن آمد و اجازه گرفت که این شماره را به تن کند. بعد من ۱۱ را پوشیدم.
* رفیقت در بسکتبال؟
من زیاد رفیق دارم؛ صادق زاده و کلاهسنگیانی، اما در ردههای پایینتر پویا تاجیک، سامان ویسی و صمیمیتر از همه اینها حدادی و صمد بودهاند. خیلی از جوانان هم از زمانی که رفتم به من زنگ زدند.
* بهترین بازیکن خارجی که با او بازی کردی؟
کارلوس پاول و بعد لورن وودز. هر دو از نظر شخصیتی و بازی جالب بودند. پاول را در کرهجنوبی دیدم و کلی از خاطرات زنده شد.
* تنها کسی بودی که اینگونه از سوی کمیته ملی المپیک از او تقدیر شد؟
واقعاً من را شرمنده کردند. من به خانه نرسیده بودم تاج گل به دستم رسید. کلی ذوق کردم و انتظار چنین چیزی را نداشتم. باید یک تشکر ویژه از آنها بکنم و امیدوارم بتوانم این مسئله را جبران کنم. حتی در مراسم دیگر از من تقدیر کردند. باعث دلگرمی است که دکتر صالحیامیری در صحبتهای خود گفتند که از ورزش دور نشوم. هنوز باورم نمیشود.
* الان در این برهه زمانی از رسانهها چه انتظاری داری؟
رسانهها همیشه در موفقیت ورزش کشور نقش اساسی داشتهاند. اگر آنها نبودند شاید بسکتبال به اینجا نمیرسید ولی الان در این دو ماه خواهش میکنم با توجه به اینکه تیم ما شرایط ویژهای دارد با حمایتها و انتقادهای بهجا، ما را در مسیر درست همراهی کنند. بیایید بسکتبال را به روزهای خوب برگردانید. همه دست در دست هم بگذارید که رکن اصلی آن دست شما رسانههاست. الان خواهش میکنم به تیم، کادر و فدراسیون نزدیک شوید تا بسکتبال سربلند بیرون بیاید چراکه خیلیها دوست دارند به این رشته لطمه بزنند.
* بزرگترین آرزویت برای تیم ملی چیست؟
آرزو دارم بازیکنان تیم در بازیهای آسیایی سوای مقام در شأن بسکتبال و خودشان بازی کنند. بعد از آن هم در پنجرههای انتخابی آرزوی سربلندی برایشان دارم تا جواز جام جهانی بگیرند.
رمز خاصی نبوده است. من شماره ۱۱ را دوست دارم. نوع عددش جالب است. من اول ۷ میپوشیدم. خیلی وقت پیش با آقای عسگرنیا به اولین اردو دعوت شدم. یادم است خواستم شماره ۷ را بپوشم ولی آرن آمد و اجازه گرفت که این شماره را به تن کند. بعد من ۱۱ را پوشیدم.
* رفیقت در بسکتبال؟
من زیاد رفیق دارم؛ صادق زاده و کلاهسنگیانی، اما در ردههای پایینتر پویا تاجیک، سامان ویسی و صمیمیتر از همه اینها حدادی و صمد بودهاند. خیلی از جوانان هم از زمانی که رفتم به من زنگ زدند.
* بهترین بازیکن خارجی که با او بازی کردی؟
کارلوس پاول و بعد لورن وودز. هر دو از نظر شخصیتی و بازی جالب بودند. پاول را در کرهجنوبی دیدم و کلی از خاطرات زنده شد.
* تنها کسی بودی که اینگونه از سوی کمیته ملی المپیک از او تقدیر شد؟
واقعاً من را شرمنده کردند. من به خانه نرسیده بودم تاج گل به دستم رسید. کلی ذوق کردم و انتظار چنین چیزی را نداشتم. باید یک تشکر ویژه از آنها بکنم و امیدوارم بتوانم این مسئله را جبران کنم. حتی در مراسم دیگر از من تقدیر کردند. باعث دلگرمی است که دکتر صالحیامیری در صحبتهای خود گفتند که از ورزش دور نشوم. هنوز باورم نمیشود.
* الان در این برهه زمانی از رسانهها چه انتظاری داری؟
رسانهها همیشه در موفقیت ورزش کشور نقش اساسی داشتهاند. اگر آنها نبودند شاید بسکتبال به اینجا نمیرسید ولی الان در این دو ماه خواهش میکنم با توجه به اینکه تیم ما شرایط ویژهای دارد با حمایتها و انتقادهای بهجا، ما را در مسیر درست همراهی کنند. بیایید بسکتبال را به روزهای خوب برگردانید. همه دست در دست هم بگذارید که رکن اصلی آن دست شما رسانههاست. الان خواهش میکنم به تیم، کادر و فدراسیون نزدیک شوید تا بسکتبال سربلند بیرون بیاید چراکه خیلیها دوست دارند به این رشته لطمه بزنند.
* بزرگترین آرزویت برای تیم ملی چیست؟
آرزو دارم بازیکنان تیم در بازیهای آسیایی سوای مقام در شأن بسکتبال و خودشان بازی کنند. بعد از آن هم در پنجرههای انتخابی آرزوی سربلندی برایشان دارم تا جواز جام جهانی بگیرند.