خبرورزشی/ کارن فیروزی؛ زلاتان ایبراهیموویچ، ستاره ۳۷ ساله و تمامنشدنی دنیای فوتبال که این روزها در MLS بازی میکند بهتازگی گفتوگوی بسیار بلند و مفصلی با ESPN داشته و درباره مسائل مختلفی از فوتبال در آمریکا گرفته تا سبک تمرینیاش حرف زده است. در زیر خلاصهای از این گفتوگوی بلند را از نظر میگذرانید.
تمرین کردن
به تمرین و کار سخت، حسابی نیاز دارم. وقتی زجر میکشم احساس خوبی دارم. همین چند دقیقه قبل از اینکه حرفهایمان را شروع کنیم صحنه خاصی را از دست دادید. همین ۵ دقیقه پیش اصلاً نمیتوانستم نفس بکشم. مثل چی داشتم استفراغ میکردم! میبینید؟ من اینطوری تمرین میکنم: خیلی سخت. هر روز میگویم باید تا جای ممکن از بدنم کار بکشم.
حضور در لیگ آمریکا
من به خاطر کارهایی که قبلاً در فوتبال انجام دادهام به آمریکا نیامدهام؛ به اینجا آمدهام تا نشان دهم چه کسی هستم. آمدهام اینجا تا نشان دهم در فوتبال چه چیزی لازم و حیاتی است. به لیگ MLS نیامدهام، چون ایبراهیموویچ هستم؛ آمدهام، چون میخواهم نشان دهم فوتبال یعنی چه. آمدهام به آمریکا نشان دهم بازیام چطوری است.
حس ششم در فوتبال
فکر میکنم میتوانم قبل از وقوع رخدادها، حدس بزنم قرار است چه اتفاقی بیفتد. خیلی چیزهاست که فکر میکنند من از انجام دادنش عاجز هستم. درست مثل همان گل قیچی برگردانی که به انگلیس زدم. حالا به من بگویید؛ چند نفر میتوانند چنین کاری کنند؟ خودم پاسخش را میدهم: فقط یک آدم دیوانه میتواند!
قرارداد با گلکسی
وقتی با گلکسی قراردادم را امضا کردم، رو به مسئولان باشگاه گفتم: حالا با هم توافق کردهایم ولی اگر در عرض یک ماه، شما از داشتن من خوشحال نبودید، این قرارداد را فسخ میکنیم و من میروم.
درگیری با شان جانسن دروازهبان نیویورک سیتی
آااه! این دلقک روی زمین افتاد و نشان داد دارد میمیرد. من به او گفتم: میخواهی به آمبولانس زنگ بزنم، چون به نظر میرسد داری میمیری! بعد از بازی، او عکسی از یک خراش روی گردنش برای مسئولان لیگ آمریکا فرستاد! من مقابل حیواناتی بازی کردهام که در بازی نزدیک بود پایم را بشکنند ولی اتفاقی که در بازی میافتد باید همانجا هم دفنش کرد. در اروپا اگر شما عکسی از خراش روی گردنتان بفرستید، زندهزنده قورتتان میدهند!
مدرسه رفتن
مدرسه خوب بود، چون آنجا میتوانستم خوراکیهای مجانی گیر بیاورم.
فوتبال بازی کردن در سوئد
با من جوری رفتار میشد که حس کنم متفاوت هستم. فوتبال در سوئد انگار فقط مال بازیکنانی است که ریشه سوئدی داشته باشند. بعد از آن داستانهای اولیه من بزرگ شدم. نه اینکه فقط دماغم بزرگ شود، موهایم سیاه یا چشمهای قهوهای بلکه من با یک سبک بزرگ، فوتبال بازی میکردم، نه یک سبک سوئدی.
تفاوت سبک زلاتان
در سوئد شعار این بود که «برای همدیگر تلاش زیادی کنید». از جایی که من میآمدم، اما همه چیز یک چالش و تلاش ویژه داشت. بازیکن باید سعی میکرد در یک جنبه فردی بهترین را پیدا کند. چه کسی بهترین دریبلزن بود؟ چه کسی بهترین شوتزن؟ چه کسی بهتر از بقیه توپ را به تیر دروازه میزد؟ خلاصه برای هر چیزی یک چالش جداگانه بود. در لابهلای همین چالشها بود که من فوتبال و سبک خودم را پیدا کردم؛ میگفتم توپ را بدهید «من». مراقب «من» بودم. «من» گل میزنم. «من» ضدحمله میزنم. «من» لایی میزنم. همین «من» بودم که آن گل دیوانهوار را زدم. ما به این فکر نمیکردیم که فوتبال ۱۱ به ۱۱ است. اینطوری به بازی نگاه نمیکردیم. بیشتر، فوتبال برایمان رقابتی انفرادی بود. همانطور که نشان دادم، من بهترین هستم. اینطور نبود بگویم من این سمتی برای تو میدوم و توپ را به تو پاس میدهم؛ نه، من به سمت توپ میدویدم، چون میخواستم توپ را به دست بیاورم. به همین خاطر همیشه علیه من بودند. میگفتند مغرورم و اسم کاری که میکنم بازی نیست. میگفتند نمیتوانی اینطور بازی کنی.
اعتراض والدین
آن موقع که ۱۷ سالم بود و به تیم اصلی شهرمان رسیدم باز هم یکی از والدین بچهها از سبک بازیام ناراحت بود و درخواست داده بود من را از لیگ بیرون کنند. آنجا بود که به خودم گفتم: حالا باید دنیا را ویران کنم. به هیچکسی احترام نخواهم گذاشت. انگار استعداد من به چشم هیچکسی نمیآمد.
فوتبال سرگرمی است؟
برای من فوتبال همیشه یک رقابت بوده است. تو یا باید شماره یک باشی، یا هیچ چیز نیستی.
آرزو
آرزو؟ نه، نیازی به آرزو ندارم. وقتی جوان بودم، آرزو داشتم؛ حالا خودم در آرزو هستم. حالا خودِ آرزو هستم.
عصبانیت و بازی بهتر؟
بلههههههههه! اینجور وقتهاست که بهترین بازیهایم را میکنم. اینجور وقتها احساس زندگی میکنم. اینطور هم نیست که وقتی عصبانی باشم خراب کنم. شاید بقیه بازیکنان اینطوری باشند ولی من نه، زلاتان اینطوری نیست. گفتم که؛ وقتی عصبانی باشم احساس سرزندگی میکنم.
عصبانیت منبع انرژی؟
بلهههه. وقتی عصبانی هستم میتوانم کل محیط را مورد بررسی قرار دهم. حالا آیا عصبانیتم منجر به مصدومیت کسی خواهد شد؟ هرگز. این چیزها در DNA من جایی ندارد.
رسیدن MLS به آمریکای جنوبی و فوتبال اروپا
بگذارید اینطوری از شما بپرسم؛ آیا مسئولان لیگ آمریکا میخواهند فوتبال و لیگشان به چنین سطحی برسند؟ به نظر من نمیخواهند. آنها تصورشان این است که باید از فوتبال پول دربیاورند. در اروپا، میتوانم دو باشگاه را انتخاب کنم که درآمدزایی میکنند. بقیه این کار را نمیکنند. آنها به خاطر عشقی که دارند فوتبال بازی میکنند. اینجا، با ورزش میخواهند کار و کاسبی کنند؛ همین. حالا فکر میکنم با تمام قوانینی که اینجا وضع شده، هیچوقت این فوتبال پیشرفت نمیکند.
کدام قوانین؟
بودجه، سقف حقوق. اینطوری نمیتوانید بازیکنانی که میخواهید را به لیگ بیاورید. اگر بخواهم صادقانه حرف بزنم باید بگویم MLS در سطح اروپا نیست. قبلاً من با بازیکنان همسطح یا آنهایی که نزدیک به سطح خودم بودند بازی میکردم. چیزی که باعث میشد ارتباط در بازی راحتتر برقرار شود. اینجا من مثل یک فراری هستم که بین فیاتها گیر افتادهام. ممکن است فراری، فیات شود و فیات، فراری. همین مشکل را در تیم ملی سوئد هم داشتم البته با شدت کمتری. میگفتم: چنین چیزی را قبول نمیکنم، چنین کاری را انجام نمیدهم. میخواستم بازیکنان خودشان را به سطح من برسانند. خب همین موارد من را هم کمی کند میکرد. حالا بازی در همین آمریکا میتواند بسیار سریعتر، تاکتیکیتر و با ریتم بالاتری برگزار شود. در آمریکا ممکن است شما ۵ بازی را ببازید ولی باز هم اتفاقی رخ ندهد و همچنان در کورس قهرمانی بمانید. خب اینطوری عنوان میشود که شاید ۸ ماه در سال برای بازی کافی باشد. نه، من چنین چیزی را قبول نمیکنم. اگر میخواهید بهترین باشید باید همیشه و هر روز بهترین باشید. میدانید که وقتی تیم یا نفر آخر میشوید باید به یک دسته پایینتر سقوط کنید. اینطوری فشار و استرس حس میشود... فصل پیش ما اینجا برای رسیدن به جایگاه ششمی و رفتن به پلی آف تلاش میکردیم ولی در نهایت هفتم شدیم. اگر ششم میشدیم مردم میگفتند جایگاه خوبی به دست آوردهام. من میگویم: جنگیدن برای رسیدن به جایگاه ششمی مثل این است که فصل... داشته باشیم! ما باید برای رده اول جدول بجنگیم نه رده ششم.
خداحافظی از فوتبال
بدنم را میشناسم و هنوز هم من را در چیزهایی که میخواهم همراهی میکند. فکر میکنم این روزها هنوز جواب میدهد. وقتی حس کردم دیگر جواب نداد به خودم میگویم: الان دیگر وقتش است. فکر میکنم خداحافظی از فوتبال کار سختی باشد. وقتی مصدوم میشوم جزئی از خانواده میشوم برای اینکه بتوانم سریعتر از مصدومیتم عبور کنم. نمیخواهم خانوادهام من را اینطوری ببیند که در رختخواب افتادهام و نمیتوانم از جایم تکان بخورم.