خبرورزشی/ جهانگیر کوثری؛ سالگرد مردی است که ریشه یک باشگاه و یک تیم را آبیاری کرد و آن را در هیاهوی فوتبال به بار اخلاقی و ورزشی رساند. مردی که اصالت و مفهوم انسانیت در داخل و خارج از میدان را با خود داشت و پیامهای جوانمردانهاش همیشه به تاج و استقلال میرسید. او از خانهاش جدا نشد، زمانی که فوتبالش تمام شد بدون آن که خود را وارث باشگاه بداند لباس کمکمربی را کنار استادش رایکوف به تن کرد و در ادامه با جگیج ماند تا انقلاب. دگرگونی و تحول که انجام گرفت منصور پورحیدری به اتفاق عنایت آتشی و عباس کردنوری ریشهها و ریسمانهای خود را با تاج -و حالا استقلال- قطع نکرد و به نوعی منصورخان عامل اصلی بقا و حیات تاج شد و استقلال این نام پرنغز و پرمعنا به جای تاج انتخاب شد. منصورخان تمام انرژی و دانش خود را برای استقلال گذاشت تا این تیم مردمی در همان سطح و کلاس ادامه دهد. پورحیدری با استقلال ماند و بچهها را دور هم جمع کرد و اجازه نداد تیم از دایره دوستان و همبازیهایش خارج شود و استقلال شد تیم. چه رنجها که منصور نبرد تا این تیم بتواند در بیبضاعتی محض نفس بکشد و به عنوان یکی از دو قدرت فوتبال ایران باقی بماند و برود در قاره بزرگ جام باشگاههای آسیا را نیز به دست آورد. منصور پورحیدری زندگی خود را با استقلال یکی کرد و در آخر عمرش را نیز به پای ماندن این تیم گذاشت. امروز اگر استقلال طی گردش دوران مانده است و در لیگ خوشذوقی به وجود میآورد از سایه بزرگ این مرد است. استقلال، استراماچونیهای بسیار دیده است و خواهد دید، اما نبود منصور را چگونه جبران کند. بازیکن، کاپیتان و مربی استقلال یک تاریخ نوشته شده با قلم آبی را با خود دارد. او از ته عشق و علاقه با استقلال بود. پول، دستمزد و قرارداد برای او مفهومی نداشت. منصورخان دوست داشت استقلال باشد و زندگی کند و این خیل عظیم تماشاگرانش از هم پاشیده نشوند. معلمی که سوخت تا پروانهها باشند و تاریخی را بسازند که نسلهای بعد آن را ادامه دهند. منصور امروز نیست، اما استقلال باقی است، استقلال واقعی. به قول شاملو: چو خورشید از تیرگی درآمد و بر خاک نشست و رفت! در پاییز شکست و رفت!
۰
زمان مطالعه: ۱ دقیقه
منصور امروز نیست، اما استقلال باقی است، استقلال واقعی. به قول شاملو: چو خورشید از تیرگی درآمد و بر خاک نشست و رفت! در پاییز شکست و رفت.