خبرورزشی/ مهدی همدانی؛ انگار گاهی اوقات پای همه عقربهها باید لنگ بزند تا به یک زمان به خصوص نرسند. زمانی برای چشیدن طعم تلخ. پیروزی برای تکرار واقعیتی که مثل پتک است بر سرت. ساعتی که گویی آن را به نحسی برایت کوک کردهاند.
۹ سال پیشتر، حوالی بیمارستان کسری. ساعت که زنگ خورد تا به جای بیدار کردن آدمها، آنها را مسخ کند. قاصدی که آمد و خبر میداد که همه میدانستیم به همین زودیها میشنویم، اما دوست داشتیم هرگز در گوشمان آن را نجوا نکنند.
ساعت زنگ خورد، خبر آمد و فوتبال رخت عزا بر تن کرد.
ناصر حجازی درگذشت.
اسطوره مردمی فوتبال ایران حالا دیگر درد نمیکشید ولی این رهایی او از قید تن برای همه فوتبالیها دردناک بود حتی آنهایی که سر و کاری با توپ گرد و مستطیل سبز نداشتند، سر در گریبان فرو بردند و در خفا، چشمانشان به مهمانی باران رفت.
حجازی پولدار نبود، اما ثروت بسیاری داشت، ثروتی به نام آبرو و احترام.
ناصرخان برای ماندن اهل خرج کردن روی سکوها نبود ولی تا همیشه ماندگار شد. خیلی بیشتر از آدمهایی که در روزهای بودنش، برای نبودنش تراول در جیب دیگران کردند و روی سر حامیان خودشان سیمکارت شاباش ریختند.
لجباز دوستداشتنی اهل ماندن نبود ولی ماندگار شد، چون برای پست گرفتن صندلی را از زیر پای دیگران نکشید.
حجازی بزرگ ماند، چون برای بزرگی به جای اره کردن زانوهای دیگران، قد خودش را بلند کرد.
حالا ۹ سال دیرتر
فردا دوباره دوم خرداد میرسد و صدای زنگ برایمان تکرار میشود، زنگ بیدارباش و یادآوری البته نه برای رفتن حجازی بلکه برای ماندن راه و رسمی که او را ماندگار کرد. برای اینکه فراموش نکنیم مردی را که میتوانست دستش را به سوی خیلیها دراز کند و بارش را ببندد، اما دست پس کشید و آن را به سمت مردم برد تا چمدانش را مملو از احترام کند.
حجازی کلی سختی کشید ولی خوشبخت بود. دقیقاً مثل دیالوگ فراموشنشدنی استاد عزتا... انتظامی فقید در فیلم روسری آبی که گفت: «خوشبختی توی دل آدمهاست»
و ما چقدر خوشحالیم که هنوز خاطرات خوشت در دلمان است.
دلمان برایت تنگ میشود لجباز دوستداشتنی.
۹ سال پیشتر، حوالی بیمارستان کسری. ساعت که زنگ خورد تا به جای بیدار کردن آدمها، آنها را مسخ کند. قاصدی که آمد و خبر میداد که همه میدانستیم به همین زودیها میشنویم، اما دوست داشتیم هرگز در گوشمان آن را نجوا نکنند.
ساعت زنگ خورد، خبر آمد و فوتبال رخت عزا بر تن کرد.
ناصر حجازی درگذشت.
اسطوره مردمی فوتبال ایران حالا دیگر درد نمیکشید ولی این رهایی او از قید تن برای همه فوتبالیها دردناک بود حتی آنهایی که سر و کاری با توپ گرد و مستطیل سبز نداشتند، سر در گریبان فرو بردند و در خفا، چشمانشان به مهمانی باران رفت.
حجازی پولدار نبود، اما ثروت بسیاری داشت، ثروتی به نام آبرو و احترام.
ناصرخان برای ماندن اهل خرج کردن روی سکوها نبود ولی تا همیشه ماندگار شد. خیلی بیشتر از آدمهایی که در روزهای بودنش، برای نبودنش تراول در جیب دیگران کردند و روی سر حامیان خودشان سیمکارت شاباش ریختند.
لجباز دوستداشتنی اهل ماندن نبود ولی ماندگار شد، چون برای پست گرفتن صندلی را از زیر پای دیگران نکشید.
حجازی بزرگ ماند، چون برای بزرگی به جای اره کردن زانوهای دیگران، قد خودش را بلند کرد.
حالا ۹ سال دیرتر
فردا دوباره دوم خرداد میرسد و صدای زنگ برایمان تکرار میشود، زنگ بیدارباش و یادآوری البته نه برای رفتن حجازی بلکه برای ماندن راه و رسمی که او را ماندگار کرد. برای اینکه فراموش نکنیم مردی را که میتوانست دستش را به سوی خیلیها دراز کند و بارش را ببندد، اما دست پس کشید و آن را به سمت مردم برد تا چمدانش را مملو از احترام کند.
حجازی کلی سختی کشید ولی خوشبخت بود. دقیقاً مثل دیالوگ فراموشنشدنی استاد عزتا... انتظامی فقید در فیلم روسری آبی که گفت: «خوشبختی توی دل آدمهاست»
و ما چقدر خوشحالیم که هنوز خاطرات خوشت در دلمان است.
دلمان برایت تنگ میشود لجباز دوستداشتنی.