اين خاطره را از هاشمينسب بخوانيد.«جايي رسيده بودم كه بايد بين خانوادهام و پرسپوليس يكي را انتخاب ميكردم. همان روزها بودند كساني كه با موتور ميآمدند سر تمرين و آيندهشان اصلاً تضمين نبود. به خدا همان هواداران پرسپوليسي كه بدجور عصباني بودند و از من كينه داشتند براي اين نفرات نميتوانستند كاري بكنند! من تا روز آخر با قدرت براي پرسپوليس جنگيدم اما كار به جايي رسيد كه بايد كاري ميكردم. من واقعاً پرسپوليسي بودم اما بعد از رفتنم به استقلال ديگر نتوانستم بگويم پرسپوليسيام يا استقلالي. هواداران هر دو تيم به من محبت داشتند. در دربيها، هر تيمي كه در اين چند سال گل خورده برايش ناراحت شدم و دلم پيش هواداراني بوده كه احياناً تيم محبوبشان اين بازي را باخته بود. كاش ميتوانستم بگويم كدام رنگي هستم! اما من شادي هواداران هر دو تيم را ديدهام. خيلي از هواداران پرسپوليس از من ناراحت بودند. عدهاي به من فحش دادند. حتي عدهاي در خيابان ترجيح دادند تسويهحساب كنند و با من درگير شدند. به خدا اگر از آنها ذرهاي ناراحتي داشته باشم. البته تو درگيري خياباني يكي، دو تا از مهاجمان به مادر و خانوادهام توهين كردند. تنها ناراحتيام از آنها سر همين بود. خانوادهام نبايد تاوان اين انتقال را ميدادند. ميدانم همانهايي كه به من حمله كردند خودشان خانواده دارند و راضي نميشوند كسي به اعضاي خانواده آنها توهين كند. تنها ناراحتيام از آن روزها همين مسئله بود وگرنه هنوز هم مديون اين هواداران هستم. اگر دعاي آنها نبود كه من، هاشمينسب نميشدم!»