شنیدن یک خاطره از پایان، خالی از لطف نیست: یادم میآید علیآقا پروین از طرف یکی از دوستان نزدیکش که مربی ما هم بود، پیغام فرستاد که مرا میخواهد و فلان روز باید در نمایشگاه سورتمه حاضر شوم تا علیآقا را ببینم. هماهنگیها انجام شد و من با خوشحالی به پرسپولیس رفتم. آنموقع پرسپولیس تیم وحشتناکی بود، همه سبیل داشتند و هیکلی. نادر محمدخانی، بهروز رهبریفرد، مهدی هاشمینسب، علی انصاریان، احمدرضا عابدزاده، امامیفر، علی کریمی، افشین پیروانی، حمید استیلی، حسین عبدی، اسماعیل حلالی، ادموند بزیک، بهنام سراج، علی باغمیشه و پایان رأفت؛ اینها بودیم. شما همین اسمها را بخوانید دو هیچ عقب هستید! واقعاً تیم قدری بودیم. خدا شاهد است هر جا میرفتیم، میگفتیم آقا قلمبند نبندیم. اصلاً توی تمرین ما چیزی به اسم قلمبند وجود نداشت. بکش بکش بود. تازه وقتی به مسابقات میرفتیم، داور به زور میگفت که ببخشید! قلمبند باید داشته باشید. مثلاً خیلی از بچههای ما چون عادت نداشتند قلمبند بگذارند، یک تکه کارتن را پاره میکردند و میگذاشتند زیر جوراب. همینجوری بازی میکردند. من افتخار میکنم که زمانی عضو این تیم بودم و خودم را یک پرسپولیسی میدانم.