خبرورزشی/ اردشیر لارودی؛ یکم- مهرداد میناوند! یکی از بهترین شاگردهای عباس پناهی! مردی که بازیکن میدید! مردی که بازیکن میپرورید! مردی که «دو ستاره» هم آفرید! مردی که هرجا بود، برایش همه کار میکردند ولی کسی برای کاشف مجتبی محرمی (ستاره اول تیم عباس پناهی) و پرورشدهنده میناوند (ستاره دوم تیم عباس پناهی) کاری نکرد! هیچکس تو را چنین آدمی ندید و به پایش بلند نشد! الا خود مجتبی! الا خود مهرداد!
روز پنجشنبه ۹۹/۱۱/۹، کسی اولین مربی و شاید بهترین مربی مهرداد میناوند را ندید! در میان ۱۰۰۰ نفر آدمهایی که ستاره تیم ملی را، یکی از ستارگان تیم طلایی ایران را به خاک سپردند، کسی به فکر عباس پناهی نبود!
حق با خاکپور است
دوم- حق با محمد خاکپور است! حرف حساب را کاپیتان تیم طلایی دهه هفتاد ایران به زبان آورد! مهرداد میناوند، میلی همیشگی به دیده شدن داشت! ما میگوییم «میل» به دیده شدن ولی در کلام خاکپور، از یک «حق» حرف زده میشود! حقی که از مهرداد «دریغ» شد! حقی که میناوند به آن نرسید! حقی که دشوارتر بود از پوشیدن پیراهن تیم ملی! حقی که دست نیافتنیتر بود از ستاره شدن و ستارگی کردن برای تیم ملی!
حق دیده شدن! حق در جای خود قرار گرفتن! حق ادامه حضور پیدا کردن! حق «عباس پناهی» دیگری شدن! «میل» ادامه دار کردن کوشش مبارک عباس پناهی را و حق لذت بردن از شیرینترین لحظهها در فوتبال را! بلی و بلی و بلی، حق دیدن، حق کشف کردن، حق آموختن، حق پرورش دادن مهردادهای بعدی!
در فوتبال ما این «حق» کمتر به جا آورده میشود! چنین حقی انگار نباید به رسمیت شناخته شود! مردان مردساز، مردان ستارهساز، مردان عاشق، جرمی مرتکب شدهاند انگار! جرم عشق ورزیدن! جرم بلد بودن! جرم نکتهها را باز گفتن!
کاپیتان و مردانش
سوم- مردان طلایی، اغلب بودند! مردان طلایی تیمی که تیم طلایی را شکل دادند، یک مربی هم داشتند، جایش در جمع شاگردانش سبز باد ولی پنجشنبه ۹۹/۱۱/۹، چشمان ما محمد مایلیکهن را هم ندید! حاجمحمد مایلیکهن هم نبود تا ببیند دفاع چپ گلزنش، با دفاع چپ تکنیکیاش، دفاع چپ پرشورش، چگونه بیصدا، چگونه تنها، چگونه دور مانده از آن گوهر اصلی و جواهر ناب وجودیاش رفت و چه زود، دور شد و دورترها رفت! برای همیشه! برای قصه شدن!
برای مهردادی که فاصله زمین میلان را تا جام جهانی، طی کرد و سپری کرد، برای مهردادی که فاصله تمرین در تیم «اباذر» عباس پناهی را تا انجام ۱۹۰ بازی در تیم اشتروم گراتس اتریش مثل آب خوردن پیمود و برای ما که این راه رفته را با همه طولانی بودنش پا بهپای او رفتهایم و صدایمان اگر هم درآمده است، در راستای امتنان بود و سپاسگزاری بود و تشکر بود، قسمت آخر سفر چپپای طلایی تیم طلایی، باورنکردنیترین واقعیت و بلکه حقیقت «داستان وجود» او بود! یعنی اینکه مهرداد زود رفت! بیدقت رفت! بیجا رفت و با کولهباری از آرزوهای محقق نشده رفت!
اول بشی، آخر بشی، دوستت داریم
چهارم- مهرداد تنها نبود! میناوند تنها بود! هزار نفر، همیشه «هزار» تن را نمایندگی نمیکند! هزار نفری که روز پنجشنبه ۹/۱۱/۹۹ به قطعه نام آوران آمدند و در آخرین میدان، حمایت خود را از ستارهشان اعلام کردند، مشتی بودند نشانه خروار! هزار نفر در دوران کرونایی! هزار نفر در روزهایی که نباید جمع شد و نباید متمرکز شد و نباید کمفاصله شد و باید مراعات کرد «کار شیوه»های لازمالاجرا را!
علی پروین را نمیشد ندید! علی پروین را در هیچ جمعی اینچنینی نمیتوان ندید که هست و دیدنی هم هست! و این بار دلسوختهتر از هر وقت دیگری! با حالی که خوب نیست! با قدمهایی که روی زمین کشیده میشود! پاهایی که نای رفتن ندارند!
کاپیتان علی دایی هم هست، کاپیتان خاکپور هم، بقیه هم هستند! علی کریمی هم که صاحبعزا بود! هم بدحال، همه با حالی ناخوش! مردم - همان ۱۰۰۰ نفر- خاکپور را نشان میدهند و به نوشتهاش که قرص و محکم بود و به کوتاهیهای بیمهرانه اشاره میکرد که برایش فرقی ندارد؛ چه مهرداد میناوند باشی و چه هنوز به آغاز خط ستاره شدن هم نزدیک نشده باشی!
یکی از ۱۰۰۰ مرد اشکبار
پنجم- از مدعیان اهلیت یافتگی در فوتبال، کسی را ندیدیم! جای اینان هم اینجور جاها نیست! پشت میز ریاست، روی صندلی مدیریت! چرا باید در بشهت زهرا، پا به پای مردم، مردمی که ما را و کارنامه کاری ما را و نحوه مدیریت ما - عدم مدیریت ما- را نمیپسندند، گام بردارند!
میناوندی میرود؟ خب مگر او تا پیش از 99/۱۱/۹ هم نرفته بود؟ مگر نرانده بودیمش؟ هم ما که او را درک نکردیم و میل شدید به زندگی کردنش را و نشانههای درست از درست زندگی کردنش را نادیده گرفتیم و به بطالت گذراندیم «طلای وقت» فوتبال ایران را، فوتبالی که برای آقایان محلی است برای حشمت و جاه و فرصتی است برای تن دادن به «بد حادثه» و انجام وظایف روز به روز بیشتر شونده!
هیئتمدیره جدید پرسپولیس هم بود ولی از آقای خود افشاگر- رئیس هیئتمدیره و مدیرعامل قبلی- از مدیران و از مجریان برنامههای ضد پیشرفت فوتبال خبری نبود! مهدی محمدنبی بود که بودنش ربطی به دبیرکل بودنش در فوتبال نداشت! نبی از جنس این کار است! نبی از اهالی فوتبال است! نبی اهلیت دارد! و ناخوش هم بود و مثل نیما نکیسا و بهنام ابوالقاسمپور و... بقیه بودگان، ماتمزده و عزیزمرده مینمود! یکی از ۱۰۰۰ نفر! یکی از کسانی که بیراه میگریستند! مثل علی کریمی و همه دعاکنندگان برای نجات انصاریان!