خبرورزشی/ مهدی همدانی: یکشنبهشبها باید قید دیدنیها و صدای گرم استاد جلال مقامی را زده و چشم به شبکه یک میدوختیم تا دل «بهرام شفیع» به رحم بیاید و ما را به مراد دلمان برساند. پخش خلاصه فوتبالهای اروپایی که واقعاً ما را مست خود میکرد.
نسل ما با ورزش و مردم و «بهرام شفیع» بزرگ شد. گزارشگری که هر وقت مسابقه مهمی بود، صدایش مهمان گوشهایمان بود و اصطلاحاتش ورد زبانمان. نسل ما جام جهانی ۱۹۸۶ را با جدال فراموشنشدنی برزیل- فرانسه به خاطر میآورد. همان دیداری که گزارش شفیع بر روی آن نشست و اتفاقاً برای همیشه ماندگار شد. گویی جامهای جهانی دوران نوجوانی ما بدون بهرامخان، چیزی کم داشت. زمان گذشت و شفیع و شفیعها را کنار زد تا شاهد سبقت گرفتن جوانها از خود باشند. حتی ورزش و مردم هم دیگر آن برنامه سابق نبود و خیلی از همان نسلی که برای دیدنش دوشنبهها با چشمانی خوابآلود به مدرسه میرفتند هم دیگر آن را نمیدیدند. حالا دیگر بهرام شفیع برایمان یک خاطره شده بود که در طاقچه زندگی خاک میخورد. مدتها بود سری به خاطراتمان نزده و آن را نتکانده بودیم تا اینکه ناگهان خبر رفتن بهرامخان آمد!
نور، صدا، دوربین...
و این بار بیحرکت.
بهرام شفیع درگذشت...
با شنیدن این خبر گویی از خواب چند ساله بیدار شدیم. انگار بازی برزیل- فرانسه دوباره پخش شده، اما این بار بدون صدای آقای گزارشگر. حالا نسل ما مانده، کلی خاطره و مردان قبیله خاطرهها که یکی یکی میروند. امروز؛ گور بهرام را میگیرد ولی خاطراتش تا ابد با ماست و این حسرت همیشه باقی که کاش ورزش و مردم به هر شکلی پخش میشد ولی با بهرام شفیع نه با قاب عکس روبانخورده اش.
منزل نو مبارک استاد. گاهی هم از آسمان ما را مهمان همان لبخندهای همیشگیات بکن.
نسل ما با ورزش و مردم و «بهرام شفیع» بزرگ شد. گزارشگری که هر وقت مسابقه مهمی بود، صدایش مهمان گوشهایمان بود و اصطلاحاتش ورد زبانمان. نسل ما جام جهانی ۱۹۸۶ را با جدال فراموشنشدنی برزیل- فرانسه به خاطر میآورد. همان دیداری که گزارش شفیع بر روی آن نشست و اتفاقاً برای همیشه ماندگار شد. گویی جامهای جهانی دوران نوجوانی ما بدون بهرامخان، چیزی کم داشت. زمان گذشت و شفیع و شفیعها را کنار زد تا شاهد سبقت گرفتن جوانها از خود باشند. حتی ورزش و مردم هم دیگر آن برنامه سابق نبود و خیلی از همان نسلی که برای دیدنش دوشنبهها با چشمانی خوابآلود به مدرسه میرفتند هم دیگر آن را نمیدیدند. حالا دیگر بهرام شفیع برایمان یک خاطره شده بود که در طاقچه زندگی خاک میخورد. مدتها بود سری به خاطراتمان نزده و آن را نتکانده بودیم تا اینکه ناگهان خبر رفتن بهرامخان آمد!
نور، صدا، دوربین...
و این بار بیحرکت.
بهرام شفیع درگذشت...
با شنیدن این خبر گویی از خواب چند ساله بیدار شدیم. انگار بازی برزیل- فرانسه دوباره پخش شده، اما این بار بدون صدای آقای گزارشگر. حالا نسل ما مانده، کلی خاطره و مردان قبیله خاطرهها که یکی یکی میروند. امروز؛ گور بهرام را میگیرد ولی خاطراتش تا ابد با ماست و این حسرت همیشه باقی که کاش ورزش و مردم به هر شکلی پخش میشد ولی با بهرام شفیع نه با قاب عکس روبانخورده اش.
منزل نو مبارک استاد. گاهی هم از آسمان ما را مهمان همان لبخندهای همیشگیات بکن.