به گزارش خبرورزشی، بهمن صالحنیا، پیشکسوت فوتبال گیلان میگفت در روزهایی که تیم ملی در پست دفاع بازیکن کم داشت جعفر کاشانی را از سفارت ایران در انگلیس به تهران آوردیم و با تمرین اختصاصی به میدان فرستادیم. او درباره روز خداحافظیاش از فوتبال که با زندهیاد جعفر کاشانی همزمان شده بود سخن گفت و خاطرات تلخ و شیرین آن روزها را بازگو کرد.
شما همدوره و همبازی جعفر کاشانی در فوتبال بودید؟
بله! ابتدا جا دارد درگذشت جعفر کاشانی عزیز را خدمت جامعه ورزش، بهویژه فوتبال و بالاخص خانواده محترم آن مرحوم تسلیت بگویم. کاشانی یکی از فوتبالیستهای بااخلاق و در پست خودش کمنظیر بود که همواره در هر تیمی اعم از ملی یا باشگاهی توپ میزد، جایگزین نداشت. بله! ما در تیم ملی و در بازیهای آسیایی کنار هم فوتبال بازی کرده بودیم و حتی خود من به عنوان مربی در تیم ملی با او کار کردم.
آخرین بار چه زمانی با هم حرف زدید؟
تقریباً ۵ روز پیش بود. داشتم با حمید جاسمیان حرف میزدم که جعفر هم کنارش بود و گوشی را گرفت و به شوخی با لهجه گیلکی به من گفت: «تی بلا میسر» و کمی حرف زدیم و شوخی کردیم و خندیدیم. خیلی سرحال و قبراق صحبت میکرد. وقتی خبر فوتش را شنیدم شوکه شدم. امیدوارم خداوند به بازماندگانش صبر عطا کند.
شما در یک روز از دنیای فوتبال خداحافظی کردید؟
بله! البته تاریخش را دقیق یادم نیست!
۲۰ دی ۱۳۵۳ نبود؟ در امجدیه تهران؟
بله! البته آن بازی رفت و برگشت داشت و تیم پرسپولیس هفته بعدش یعنی ۲۷ دی ماه برای برگزاری بازی برگشت به انزلی آمد و آن روز هر دو ما از دنیای فوتبال خداحافظی کردیم.
دلیل خداحافظی شما چه بود؟
خب من فکر میکنم آن زمان ۳۶ سالم بود. ضمناً بازیکن- مربی تیم ملوان هم بودم. میخواستم بیشتر تمرکزم را روی کار مربیگری بگذارم و از طرفی سنم هم اجازه نمیداد بیشتر بازی کنم.
اما در همان سال جعفر کاشانی که ۳۱ ساله بود! او چرا تصمیم به این کار گرفت؟
کاشانی دیپلمات ایران در انگلیس بود و نمیتوانست همزمان هم کار دیپلماتیک انجام بدهد هم فوتبال بازی کند. یادم هست در دورانی که من در تیم ملی کنار اوفارل، حشمت مهاجرانی و حسن حبیبی مربیگری میکردم در تیم ملی دفاع نداشتیم، که آن روزها جعفر کاشانی در انگلیس و در سفارت ایران مشغول بود. حسن آقا از آتابای (رئیس وقت فدراسیون فوتبال) خواست ترتیبی بدهد تا او از انگلیس به تهران بیاید.
به همین سادگی آمد؟
بله! وقتی برگشت حشمتخان و حسن آقا او را دست من سپردند تا او را از نظر فرم بدنی به بازی برسانم. یادم میآید وقتی فشار تمرینات اختصاصی اش زیاد میشد به من میگفت حالش از کار با توپ مِدیسنبال که ۵ کیلو وزنش بود بههم میخورد! روحش شاد و یادش گرامی.
از روز بازی خداحافظی تان در ۴۵ سال قبل خاطرهای دارید؟
خیلی نه! حتی نتیجه بازی را هم از یاد بردهام ولی یک خاطره تلخ در آن روز رخ داد که هرگز فراموشش نمیکنم. از بس استادیوم پر شده و جا برای نشستن نبود یکی از اهالی انزلی برای دیدن بازی بالای پست برق رفت که بر اثر اتصالی، به طرف پایین پرتاب شد ولی کتش به میلهها گیر کرد و همانطور آویزان مانده بود. شکر خدا آن هوادار جانش را از دست نداد و زنده ماند ولی یکی از دستانش بر اثر شدت سوختگی قطع شد و هر بار که او را در انزلی میبینم یاد آن بازی میافتم.