خبرورزشی | در سالن ورزشی کوچکی کنار هتل تیم ملی انگلیس در جام جهانی ۱۹۹۸، ما خبرنگاران منتظر دیوید بکام ۲۳ ساله بودیم؛ جوانی که پیش از آن هم کیفیت یک فوقستاره را داشت. با گل خیرهکنندهاش از میانه میدان و رابطهاش با ویکتوریا آدامزِ اسپایس گرلز، او داشت مرزهای درون و بیرون زمین را جابهجا میکرد و نگاهها به یک فوتبالیست را به چالش میکشید. همانطور که الیور هولت در پنجاهمین سالگرد تولد بکام مینویسد، این شروع داستانی بود که در آن بکام به نمادی فرهنگی بدل شد، با شهرت و انتقاد جنگید و ثابت کرد که دوران حرفهای درخشانش، بسیار فراتر از یک چهره زیبا و جذابیت رسانهای بود.
بکام در پنجاه سالگی
الیور هولت ادای احترام میکند به مردی که قواعد بازیکن بودن را بازنویسی کرد:
طلوع یک فوق ستاره در طوفان ۹۸
در یک سالن ورزشی کوچک که به هتل دو گلف اینترنشنال، اقامتگاهی در حومهی شهر ساحلی لا بول در بریتانی متصل بود — جایی که پایگاه تیم ملی انگلستان در جام جهانی ۱۹۹۸ بود — ما در پنج یا شش ردیف نیمدایرهای در مقابل میزی نشسته بودیم و منتظر دیوید بکام بودیم.
او در آن زمان تنها ۲۳ سال داشت، اما پیشتر کیفیت یک فوقستاره را داشت. او با گلی خارقالعاده از میانهی میدان برای منچستریونایتد مقابل ویمبلدون در ورزشگاه سلهرست پارک چند سال قبلتر، استعدادش را به رخ کشیده بود. او تازه با ویکتوریا آدامز، یکی از اعضای گروه اسپایس گرلز، وارد رابطه شده بود.
او داشت مرزها را درون و بیرون زمین فوتبال جابهجا میکرد و نگاهها را نسبت به اینکه یک فوتبالیست چگونه باید رفتار کند، به چالش میکشید. او بیتردید اقتدار سر الکس فرگوسن، مربی منچستریونایتد، را که از بازیکنانش اطاعت بیچونوچرا میخواست، به چالش میکشید.
بکام از همان آغاز به داستان اصلی حضور انگلستان در جام جهانی فرانسه بدل شده بود.
گلن هادل، سرمربی تیم، او را از دو بازی نخست کنار گذاشت و مدعی شد که بکام «متمرکز نیست» — اشارهای کنایهآمیز به رابطهی عاشقانهاش با آدامز که بیشتر با نام پاش اسپایس شناخته میشد.
پس وقتی بکام در آن روز وارد نشست خبری شد، فضا متشنج بود. در میانهی نشست، چند خبرنگار شروع به پرسش دربارهی زندگی شخصی او کردند. بکام واکنش نشان داد. گفت: «شما من را نمیشناسید، پس در موردم قضاوت نکنید.»
امید چندانی به برآورده شدن آن درخواست نبود. بکام در آستانهی ستارهشدن در جام جهانی ۹۸ فرانسه بود، و همهی تحلیلها، قضاوتها، موشکافیها، تحسینها، تمجیدها و کینهورزیهایی که با آن همراه است.
نماد فرهنگی، برند جهانی و آماج انتقادها
اگر اشکهای پل گسکوین در جام جهانی ۱۹۹۰ جرقهی رونق دوباره فوتبال پس از گزارش تیلور بود و مردم را پس از دوران خشونتبار دهههای هفتاد و هشتاد به استادیومها بازگرداند، محبوبیت بکام همچون مانکنی بود که لیگ برتر لباس برند خود را بر آن آویخت.
اسپانسرها و پخشکنندگان دور نور او میچرخیدند و به ریچارد اسکودامور، مدیر اجرایی لیگ برتر، و باشگاههایش هر آنچه میخواستند میدادند تا سهمی از این هیجان بگیرند. بکام به مهمترین چهرهی فرهنگی فوتبال در یک نسل بدل شد؛ ستارهای که از مرزهای فوتبال فراتر رفت و نمایندهی پذیرش ثروت افسانهای، مد، مصرفگرایی آشکار و شهرت در حد ستارههای موسیقی شد.
شاید دشمنی برخی با او نیز به این محبوبیت کمک کرده باشد. او هم شهرت داشت و هم بدنامی. وقتی فرگوسن پس از شکست در جام حذفی مقابل آرسنال در سال ۲۰۰۳، یک کفش را در رختکن لگد زد و آن کفش بهطور تصادفی به ابروی بکام خورد، تصویری از او با چسب زخم بر پیشانی منتشر شد که افکار عمومی را دوقطبی کرد.
بسیاری بکام را تهدیدی برای نظم سنتی فوتبال میدیدند، مردی که شهرتش اقتدار پدرسالارانهی فرگوسن را به چالش میکشید. بسیاری، از دست رفتن کنترل فرگوسن را نمادی میدانستند از مردی که دیگر با زمانهاش همراستا نبود، مردی که دیگر نمیتوانست موج تغییر و ظهور قدرت بازیکنان را مهار کند.
اوضاع برای بکام در جام جهانی ۹۸ بدتر شد. او در نیمهی دوم بازی مرحلهی حذفی مقابل آرژانتین در سنت-اتین از زمین اخراج شد و تبدیل به قربانی شد. مشهور است که او را در قالب آدمک در بیرون از میخانهای به نام «پلیزنت فیزنت» در ساثنوروود لندن به دار آویختند.
شهرت ماندگار و میراث فراتر از زمین
میزان شیفتگی به بکام از آن زمان تاکنون کاهش نیافته است، نه در طول ۲۱ سال دوران حرفهایاش و نه در ۱۲ سال بازنشستگیاش، که در آن به پیشبرد پیشنهاد میزبانی المپیک لندن و جام جهانی ۲۰۱۸ کمک کرده و رئیس و هممالک باشگاه اینتر میامی شده — تیمی که اکنون لیونل مسی در آن بازی میکند.
ما هنوز هم دست از قضاوت او برنداشتهایم. بسیاری همچنان میکوشند تا نشان دهند که دوران حرفهایاش بر پایهی شهرت و مد بنا شده بود. این دیدگاه را همچنان حفظ کردهاند، با آنکه بکام برای منچستریونایتد، رئال مادرید، آث میلان، پاریسنژرمن و لسآنجلس گلکسی بازی کرده است — طی یک دوران درخشان.
بدبینی همواره سایهاش را بر دوران پرزرقوبرق او افکنده بود؛ دورانی که طی آن همه افتخارات مهم فوتبال باشگاهی انگلستان را کسب کرد و ۱۱۵ بازی ملی انجام داد — رکوردی برای بازیکنان غیر دروازهبان در آن زمان.
سبک یا محتوا؟ سوءتفاهم بزرگ
آن بدبینی ریشه در این تصور داشت که شهرت بکام — و بهتبع آن قدرت درآمدزاییاش — بیش از شایستگیاش بود. این نگاه مبتنی بر این ایده بود که موفقیت او حاصل غلبهی سبک بر محتواست. اما این دیدگاه، چه آن زمان و چه اکنون، بهطور بنیادی نادرست است.
درست است که بکام در دوران حرفهایاش مبالغی خیرهکننده به دست آورد و همچنان هم در دوران بازنشستگیاش — اگر بتوان آن را اصلاً بازنشستگی نامید، چون بهمراتب سختتر از گذشته کار میکند — درآمدهای چشمگیری دارد.
تنها هفتهی گذشته، وبسایت صنعت ورزش «اسپورتیکو» فهرستی از ۵۰ ورزشکار پردرآمد تاریخ منتشر کرد که بکام در رتبهی هشتم آن قرار داشت، مابین جک نیکلاس و راجر فدرر.
درآمد دوران بازی و پس از بازنشستگی او را حدود ۱.۶ میلیارد دلار (۱.۲ میلیارد پوند) برآورد کردهاند. تنها کریستیانو رونالدو و لیونل مسی در بین فوتبالیستها بالاتر از او بودند، در فهرستی که مایکل جردن و تایگر وودز صدرنشین آن بودند. نیمار تنها فوتبالیست دیگری بود که در این فهرست ۵۰ نفره جای داشت.
بنابراین، بله، بکام از فوتبال مبالغ حیرتانگیزی بهدست آورد، و بله، اینکه او تنها یکی از چهار فوتبالیست در این فهرست است، به این معنا نیست که یکی از چهار بازیکن برتر تاریخ فوتبال بوده. چنین نبوده. احتمالاً حتی بهترین بازیکن هیچیک از تیمهایی که در آنها بازی میکرد هم نبوده است.
اما حالا که بکام پنجاه ساله میشود و به گذشتهی مردی که همسرش روزی او را «گلدنبالز» (توپهای طلایی) خطاب کرده بود، نگاهی میاندازیم، مهم است که یک سوءتفاهم را اصلاح کنیم؛ این تصور که استعداد بکام نوعی سراب بوده و آنچه او ارائه میدهد صرفاً شهرتی توخالی است.
استعداد ذاتی، تکنیک ناب و تعهد بیامان
بکام شاید زینالدین زیدان، روی کین یا رونالدوی برزیلی نبوده باشد، اما بدون شک یکی از بهترین بازیکنان نسل خود بود؛ هافبک کناریای که با منچستریونایتد لیگ قهرمانان را برد، شش بار قهرمان لیگ برتر شد و با رئال مادرید و پاریسنژرمن یکبار قهرمان لیگ اسپانیا و فرانسه شد.
او از نظر فنی بازیکنی بااستعداد بود. بهترین بازیکن جناح راست بود که نویسندهی این متن تاکنون دیده است.
ترنت الکساندر-آرنولد و کوین دیبروینه به او نزدیک هستند و تواناییهایی دارند که بکام نداشت، اما هیچکدام بهدقت و ثباتی که بکام داشت، نمیرسند.
بکام یک چهرهی مشهور بیتجربه نبود. او بهاندازهی هر بازیکنی، و اغلب بیش از بقیه تمرین میکرد. پشتکار و عزم راسخاش بیامان بود و همین او را به بخش جداییناپذیر یکی از بهترین تیمهای تاریخ منچستریونایتد بدل کرد — جزئی کلیدی از تیمی که سهگانهی تاریخی فصل ۹۹-۱۹۹۸ را به دست آورد.
تأثیر بکام در تمامی جنبههای آن سهگانه محسوس بود. او گلی زد که منچستریونایتد را در آخرین بازی لیگ مقابل تاتنهام به بازی بازگرداند، بهترین بازیکن فینال جام حذفی مقابل نیوکاسل بود، و کرنرهایی زد که منجر به دو گل دیرهنگام در فینال لیگ قهرمانان برابر بایرن مونیخ شدند. او در بسیاری جهات، خلاقترین مهرهی آن تیمهای درخشان منچستر بود که فرگوسن در میانه و اواخر دههی نود ساخته بود؛ پاسوری زیبا و بازیکنی که مهارتش در ضربات ایستگاهی باعث ترس رقبا میشد.
سوءتفاهم دیگر این است که او بازیکنی خودخواه بوده، که همهچیز حول بکام میچرخیده. باز هم نادرست است. قدرت منچستریونایتد در جناح راست بر پایهی تلاش بیوقفهی بکام و گری نویل بنا شده بود. مانند وین رونی پس از او، بکام بازیکنی تیممحور بود که برای تیم از جان مایه میگذاشت.
کهکشانی، پیشگام و سفیر جهانی
وقتی فرگوسن از تلاش بیهودهاش برای کنترل بکام خسته شد و در سال ۲۰۰۳ او را از تیم کنار گذاشت، بکام بهعنوان بخشی از دوران کهکشانیها (گالاکتیکوس) توسط رئال مادرید جذب شد؛ دورانی که با جذب ستارهها بدون توجه به توازن تیم مشخص میشد.
در سه فصل نخست حضورش در برنابئو، عنوان قهرمانی یک بار به والنسیا و دو بار به بارسلونا رسید، اما مانند بسیاری از موفقیتهای زندگی بکام، دوران او در مادرید نیز پیروزیای بر پایهی استقامت بود و در چهارمین تلاشش به قهرمانی رسید. او به تنها بازیکن انگلیسی بدل شد که در چهار کشور مختلف عنوان قهرمانی لیگ را بهدست آورده. بکام در دنیایی خاص از بازیکنان نفس میکشید.
برای ما خبرنگارانی که حرفهاش را پوشش میدادیم، احساس میشد که شاهد ظهور پدیدهای نو هستیم. من زمانی که فکر میکردم تمرکز خود را در دوران انتقالش به رئال مادرید و کاپیتانی تیم ملی از دست داده، از او انتقاد کردم. مطالب تندی نوشتم، اما دوستیای با مدیر برنامهاش، تری برن، داشتم و او از من خواست تا در دفترشان در منطقهی سالامانکای مادرید با او و بکام ملاقات کنم.
ما در دو سر یک میز بلند نشستیم و میدانستم بکام میخواهد حساب برخی مسائل را صاف کند. او با آنچه در مورد بازیاش نوشته بودم مشکلی نداشت، اما از یک یادداشت دربارهی زندگی شخصیاش خشمگین بود و من آن انتقاد را پذیرفتم. آن مطلب، اشتباهی از سوی من بود.
پس از آن دیدار، نگاهم به بکام تغییر کرد. حقیقت این است که حالا از او سپاسگزارم.
سپاس برای تمام خاطرات — چون بیشمارند، بهویژه در آن دوران طلایی در منچستریونایتد، زمانی که او، گری نویل، نیکی بات و دیگر اعضای نسل طلایی ۹۲، تجسمی بودند از عشقی بومی که در تمام دستاوردهای آن تیم تنیده شده بود.
سپاس برای آن کرنرها در نوکمپ در سال ۱۹۹۹. هرکسی که آن شب در ورزشگاه بود، آن لحظات پایانی فینال لیگ قهرمانان را تا پایان عمر به خاطر خواهد داشت. سپاس برای آن پنالتی که در جام جهانی ۲۰۰۲ در ورزشگاه ساپورو گنبدی برای انگلستان به ثمر رساندی، لحظهای باورنکردنی و دراماتیک که نوعی انتقام از دیگو سیمئونهی آرژانتینی برای آنچه چهار سال قبل رخ داده بود را رقم زد.
سپاس برای آن گلهایی که مقابل رئال مادرید در دیدار برگشت مرحلهی یکچهارم نهایی لیگ قهرمانان در اولدترافورد در آوریل ۲۰۰۳ زدی — بهویژه آن ضربهی ایستگاهی که با قوس و چرخشی برقآسا از روی دیوار دفاعی گذشت.
آن بازی چنان هیجانانگیز بود که شایعه شده الهامبخش رومن آبراموویچ برای خرید باشگاه چلسی شد. بکام، که تنها بهعنوان بازیکن جانشین در نیمهی دوم به میدان آمد، چنان درخشید که زینالدین زیدان از او خواست پیراهنش را به او بدهد.
در مادرید، میلان و لسآنجلس با او مصاحبه کردهام و حتی بخشی از یک شب را با ویکتوریا در بار هتل در بادن-بادن، جایی که برخی خبرنگاران با همسران و نامزدهای بازیکنان هماقامت بودند در جام جهانی ۲۰۰۶، گذراندم — گفتوگویی دربارهی فوتبال و رسانه.
میراثی فراتر از قضاوتها در پنجاه سالگی
بخش بزرگی از دوران حرفهای خود را صرف ثبت افتخارات حرفهای او کردم. برجستهترین آنها — آنچه هنوز بیش از همه در ذهن میماند — حضور قلبی و مرکزیاش در یکی از بزرگترین داستانهای فوتبال انگلستان بود: اینکه هستهای از بازیکنان تیم قهرمان جام جوانان ۱۹۹۲ منچستریونایتد توانستند سهگانه را کسب کنند.
او تنها بازیکنی بود که باعث شد آداب معمول خبرنگاری در جایگاه مطبوعات را زیر پا بگذارم. وقتی بکام آن ضربهی ایستگاهی حیرتانگیز را در دقایق پایانی بازی مقدماتی جام جهانی مقابل یونان در اکتبر ۲۰۰۱ در اولدترافورد زد، چنان هیجانزده شدم که یکی از همکارانم را در آغوش کشیدم.
برخی خواهند گفت این رفتار، نمونهای است از همان ذهنیت کوچک و اغراقآمیز پیرامون تیم ملی انگلستان؛ که در بازیای نهچندان مهم، اینچنین احساساتی شوی. شاید هم درست باشد. اما بکام در آن بازی خارقالعاده بود. در نمایشی بیرمق از سوی انگلستان، او چراغی از انرژی و نور بود. آن بازی را در مشت گرفت و رها نکرد. تسلیم نشد.
یادتان نرود، آن مسابقه پیش از آن بود که فیفا خطر حذف از جام جهانی را از رقابتهای مقدماتی بردارد. کاملاً ممکن بود انگلستان به جام جهانی ۲۰۰۲ در ژاپن و کرهجنوبی صعود نکند، اما بکام این سرنوشت را تغییر داد.
بنابراین، بله، بکام تمام عمرش بر لبهی تیغ شهرت و تعهد به فوتبال گام زد. او به چهرهی اول فوتبال انگلستان تبدیل شد؛ سفیر آن، شاهزادهی تاجدارش. وقتی لرد سباستین کوه میخواست کسی را به اعضای کمیته بینالمللی المپیک برای کسب میزبانی المپیک ۲۰۱۲ لندن تحت تأثیر قرار دهد، از بکام کمک خواست.
این بکام بود که یکی از چهرههای مرکزی مراسم افتتاحیهی جادویی دنی بویل برای المپیک لندن ۲۰۱۲ شد — سوار بر قایقی تندرو در رود تیمز، با تاکسیدو، تلفیقی از شماره ۷ فوتبال و مأمور ۰۰۷ سینما.
این بکام بود که همراه با شاهزاده ویلیام، رهبری کارزار ناکام انگلستان برای کسب میزبانی جام جهانی ۲۰۱۸ را بر عهده گرفت.
این بکام بود که پس از دوران حضورش در رئال مادرید، به عنوان پیشگام راهی لیگ آمریکا شد و به احیای فوتبال مردان در ایالات متحده کمک کرد.
این بکام بود که لیونل مسی، بزرگترین بازیکن جهان را به اینتر میامی کشاند.
اکنون که پنجاهمین سالگرد تولدش را با مجموعهای از جشنهای پرزرقوبرق برگزار میکند، عدهای همچنان اصرار دارند که دوران حرفهایاش بر شنهای روان شهرت بنا شده بود. آنان در اشتباهاند.
شاید جذابیت ظاهری و کاریزمای شخصی به او کمک کرده باشد، اما دوران حرفهای بکام بر پایهی استعداد، پشتکار بیوقفه و دستاوردهای پیدرپی ساخته شد.
اگر زندگیاش دویدن در رقابت با درک نادرستها بوده، بیتردید بکام از آنها پیش افتاده است.