خبرورزشی/ شهراد باغستانی؛ یکی دیگر از ورزشکارانی که برای سایت Player’s Tribune یادداشتی درباره چالشهای دوران بازیاش نوشته، ترنت الکساندر آرنولد مدافع جوان لیورپول است. بازیکن اهل بندر لیورپول که آرزوی پوشیدن پیراهن تیم محبوبش را داشت و به این افتخار رسید. حتی در کوتاهمدت قهرمان لیگ قهرمانان اروپا هم شد. بخشهایی از یادداشتی که آرنولد نوشته را در ادامه میخوانید.
رژه قهرمانی در شهر خودم
میدانید که میگویند وقتی منتظر یک اتوبوس باشید به یکباره دو اتوبوس همزمان از راه میرسند؟ این ممکن است برای خیلی از مردم درست باشد، اما برای من اینگونه نبود. من باید ۱۴ سال منتظر اتوبوس دوم میماندم و سرانجام آمد تا من درست در آن قرار بگیرم. واقعاً دیوانهکننده بود که وقتی این کار را انجام دادم یک مدال قهرمانی لیگ قهرمانان اروپا بر گردنم انداخته شد و با بزرگترین جامی که باشگاه برده در خیابانهای لیورپول رژه قهرمانی رفتم، جاییکه بزرگ شدهام. من عاشق خواندن هستم، اما مطمئن نیستم تا به حال کلماتی را پیدا کرده باشم که به توصیف احساسم در بالای اتوبوس قهرمانی بپردازد. این اولین باری نبود که رژه قهرمانی در لیگ قهرمانان اروپا را در زادگاهم میدیدم. سال ۲۰۰۵ من جلوی خانهمان منتظر بودم برای یک چیز ابدی و برای رسیدن اتوبوس. در نهایت چیزی را از پشتسرم احساس کردم وقتی یکی فریاد زد «دارد میآید!» همهمه باورنکردنی شنیدم وقتی استیون جرارد و بقیه بازیکنان با جام رد شدند، چیزی که باشگاه ما را تعریف میکند.
همیشه لیورپول، لیورپول و لیورپول!
در آن زمان فقط ۶ ساله بودم، اما آنقدر بزرگ بودم که بدانم وقتی بزرگ شدم چه چیزی میخواهم. میخواستم بازیکن لیورپول باشم و در یکی از آن اتوبوسها قرار بگیرم. در اینباره هیچ چیز منحصربهفردی وجود ندارد. بیشتر بچههای مدرسه همین را میخواستند. اکثر بچههای شهر هم همینطور. در مورد من این احساس مثل یک بیماری بود، اما نوع خوبی از بیماری. نمیدانم در آن مرحله به آن چه چیزی گفته میشود، اما من چیزی در رگهای خودم داشتم. من فقط... وسواس داشتم. همیشه در مورد جاهطلبیهایم جدی بودهام و انگیزه هرگز دور از من نبوده است. من با مادر، پدر و دو برادرم تایلر و مارسال در یک خانه سهخوابه درست در نزدیکی ملوود مجموعه تمرینی باشگاه بزرگ شدم. در آن زمان من و برادرانم کمی روی اعصاب یکدیگر میرفتیم، اما همیشه روی یک چیز اتفاق نظر داشتیم؛ باشگاه لیورپول. ما روزانه خیلی به قهرمانهایمان نزدیک بودیم. روی سطلها میایستادیم تا از بالای فنسها زمین تمرین را ببینیم. صادقانه بگویم، ما سرگرمی دیگری نداشتیم. بد است که بگویم، اما واقعیت همین است. ما ۲۴ ساعت و هر هفته غرق در لیورپول بودیم. مادرم قانونی تعیین کرده بود که میتوانستیم هرجا میخواهیم برویم، تا جاییکه او بتواند ما را ببیند. بنابراین گزینه ما حیات روبهروی خانه یا پارک نزدیک خانه بود، اما برخی اوقات هم باید چشم از ما برمیداشت، چراکه میخواستیم با توپی ساخته شده از جورابها بازی کنیم. ما واقعاً او را دیوانه میکردیم. تصور کنید او میخواست شام درست کند و ۳ بچه با پیراهن لیورپول در گوشه و کنار خانه و آشپزخانه میچرخند. همیشه فوتبال، فوتبال و فوتبال. لیورپول، لیورپول و لیورپول. وقتی بچه بودم یادم میآید در شهر با ماشین میگشتیم که آنفیلد را میدیدم. بارها و بارها به آن ساختمان نمادین خیره شدم و فکر میکردم داخل آن چیست؟ میدانید، کمی اسرارآمیز بود.
اولینبار در آنفیلد
آوریل ۲۰۰۵ مادرم برای من و برادر بزرگترم تایلر بلیت یکچهارم نهایی لیگ قهرمانان اروپا را گرفت. دیدار رفت برابر یوونتوس. بوفون، کاناوارو، ندود، ایبرا. خیلی ستاره بودند. حریف باورنکردنی بود. شبهای اروپایی آنفیلد متفاوت است. شما فقط تلاش میکنید صبح همهچیز را به یاد داشته باشید. انرژی زیادی از KOP میآمد، اما لحظهای که همیشه ذهنم را درگیر کرده بود زمانی بود که توپجمعکنها به سمت دایره مرکز زمین رفتند. نزدیک ۲۰ نفر بودند در حالیکه پرچمهای قرمز بزرگی در دست داشتند. سپس سرود لیگ قهرمانان اروپا پخش شد. معمولاً من و تایلر وقتی این لحظه را از تلویزیون میدیدیم صحبت کردن را متوقف نمیکردیم، اما این مرتبه سکوت مرگباری برقرار شده بود. پس از آن KOP شروع کرد به خواندن سرود «تو هرگز تنها قدم نخواهی زد» و قدرت آن لحظه... به معنای واقعی عاشق آن شدم. میدانستم چه کاری میخواهم در زندگیام انجام دهم. آن شب نمیتوانستم بخوابم. چند ماه بعد قرمزها دوباره قهرمان اروپا شدند. من با خانوادهام آن بازی را دیدم. حتی با اینکه ۶ ساله بودم میدانستم معنی آن شب در استانبول چیست. چند روز بعد از آن میتوانستید فقط در شهر قدم بزنید و با دیدن مردم متوجه شوید چه تأثیری روی جامعه داشته است. میدانستیم رژه قهرمانی در حال آمدن است و البته من و برادرانم دوست داشتیم بخشی از آن باشیم. نکته بامزه این است که مجبور نبودیم قوانین مادرم را بشکنیم. اتوبوس لیورپول درست از خیابان ما رد میشد. با لباسهای لیورپول در حیاط جلویی ایستادیم و قهرمانانمان را با جام قهرمانی تماشا کردیم در حالیکه از اتوبوس آویزان بودند. تقریباً میتوانستیم آن را لمس کنیم.
فوتبال و شطرنج
شما نمیتوانید چنین روزی را تجربه کنید و نخواهید که فوتبالیست شوید. برای برادرانم هم چنین بود. ما رؤیای یکسانی داشتیم. در آن زمان من جزئی از بخش جوانان لیورپول بودم. برای هر بچه ۶ یا ۷ سالهای بیرون از زمین اینطور است که سعی کند رؤیاهایش را دنبال کند، حتی اگر درباره همهچیز درست نداند. گروه پشتیبانی وجود دارد و برای من هم فرقی نمیکرد. خندهدار است که من و برادرانم آنقدر رقابت را دوست داشتیم که حتی وقتی باران میآمد هم درگیر بازی کردن میشدیم. برای همین مادرم یک روز به پدرم گفت به ما شطرنجبازی کردن را یاد بدهد. این اتفاق درخشانی بود، چراکه شطرنج به همان رقابت و استراتژی فوتبال احتیاج دارد.
فداکاری برادران و خانواده
مهمترین چیز این بود که من و برادرانم میتوانستیم همهچیز را با هم انجام دهیم. آنها فقط برادران من نبودند، بهترین دوستانم بودند. وقتی کمی بزرگتر شدم و از طریق آکادمی لیورپول بالاتر رفتم، تایلر و مارسل با کمال میل رؤیای خودشان را برای من فدا کردند. فکر کنم شاید همه ما فهمیدیم که فوتبالیست حرفهای شدن برای من واقعبینانهتر است. والدینم هم همین کار را کردند. آخر هفتهها بود که مادرم نمیتوانست برای دیدن مسابقات برادرانم را ببرد، برای اینکه من باید سر ساعت مقرر در آکادمی میبودم. تا امروز من از هر دوی آنها بسیار ممنونم. هر قدمی که برداشتهام، هر بازی که انجام دادم، هر تجربهای که داشتهام، دلیل آن جایی است که از آن آمدهام.
استیون جرارد
یکی از تجربههای باورنکردنیام در ۱۶ سالگی اتفاق افتاد. وقتی استیون جرارد به تمرین تیمهای پایه میآمد تا در برخی تمرینات کمک کند. نیازی نیست به شما بگویم که استیوی چه معنایی برای بچههایی در سن ما دارد. واقعاً یک رؤیا بود. با او زیاد صحبت نکردم، چراکه صادقانه بگویم همه ما عصبی بودیم. از نزدیک او را تماشا میکردیم و سعی میکردم همهچیز را بهخاطر بسپارم.
هنوز بچه هستم
چند سال بعد کارم را در تیم اول باشگاه شروع کردم. بازیهای زیادی انجام نداده بودم. هر از گاهی میتوانستم به شهر بروم، اما نه آنطور که فکر کنید. یک روز بعدازظهر که مرخصی داشتم در مرکز شهر یک بچه را دیدم که پیراهن لیورپول برتن دارد. حدوداً ۱۰ سال سن داشت. برگشت و من دیدم شماره ۶۶ را پوشیده بود. الکساندر آرنولد در پشتش. درست مثل وقتی که من در آنفیلد بازی میکردم. من برای ۱۲ سال بازیکن لیورپول بودم. جرارد را دیدم. کارهایی که میخواستم انجام دادم، اما دیدن آن بچه با لباس من... نمیتوانم توصیف کنم چه معنایی برایم داشت. میدانم که مردم دوست دارند بگویند «من آن بچه بودم» و من هنوز آن بچه هستم. وقتی به خانه برگشتم آن اتفاق را به پدر و مادرم گفتم. نیازی نبود به آنها زنگ بزنم و بگویم. فقط میتوانستم قبل از خواب بگویم! حتی هنوز وقتی یک جوان را میبینم که شماره ۶۶ پوشیده برایم همان معنی را دارد. هر کسی پیراهن لیورپول پوشیده باشد به او مدیون هستم. چون من یکی از آنها هستم. ما خانواده هستیم.