به گزارش خبرورزشی، قاسم سلطانزادی را به یاد میآوربد؟ همان هافبک وسط سالهای قدرقدرتی ملوان! مردی که در تیم موسوم به اژدهای دریای خزر، کارش درست بود و از عهده هر وظیفهای برمیآمد!
قاسم، یک باره آمد و یک باره هم رفت! نه حرفی زد و نه به نکتهای اشاره کرد!
دیروز، پس از این همه سال صدای مردی را شنیدیم که صدایش را از یاد برده بودیم! قاسم بود! قاسم سلطانزادی! شوتزن، پاسور، بازی عوض کن و یک جنگاور فوقالعاده در میانه میدان!
میگفت: ... ملوان صدایم را درآورده است! ملوان باعث شد که به شما زنگ بزنم! قبلاً هر از گاهی، با ناصر احمدپور درد دل میکردیم، بعد از رفتن ناصرخان خدابیامرز، فقط ناظر بودم و سکوت را ترجیح میدادم!
ولی این روزها – یعنی در این سالهای اخیر- آب از سرچشمه گلآلود است و کار از یک عیب و دو عیب گذشته است!
تیم ملوان دیگر وجود خارجی ندارد! تیم ملوان، دیگر پنجشنبهها و جمعههای بندرانزلی را به سرور و شادی، وادار نمیکند! مردم ملوان را هنوز هم دوست دارند و هنوز هم به ملوان، عشق میورزند، ولی کو ملوان؟ ما از کدام ملوان حرف میزنیم؟
عامل یکپارچگی ماهیگیران بندر و عامل سختکوشی پاروزنان مرداب انزلی، امروز دیگر نیست! این تیم که هنوز ملوان نامیده میشود کجا و تیم بهمنخان و آقانصرت و غفور و اسپندار و نیاکانی و بقیه کجا؟
ملوانی که در هر بازی ۸ تا ۱۰ هزار تماشاگر تیفوسی داشت کجا، تیمی که میان شورای شهر و نمایندگان انزلی و سایر مقامات مدیریت شهری تقسیم شده است، کجا؟
ملوان، که نماد شهریت بندرانزلی بود کجا و تیمی که هیچ ندارد تا به مردم شهرش تقدیم کند کجا؟
با قاسم سلطانزادی، از روزهای خوب ملوان، از خرامیدن قوی سپید شمال حرف زدیم! یعنی قاسمخان گفت و ما حیفمان آمد که همهاش را نشنویم، پس فقط سکوت کردیم و با سکوتمان رفتیم به آن سالها که ملوان حرف اول را میزد! به آن روزها و شبهایش که ملوان خوش میخواند و خوشحالی یک شهر را ترتیب میداد!
قاسم، یک باره آمد و یک باره هم رفت! نه حرفی زد و نه به نکتهای اشاره کرد!
دیروز، پس از این همه سال صدای مردی را شنیدیم که صدایش را از یاد برده بودیم! قاسم بود! قاسم سلطانزادی! شوتزن، پاسور، بازی عوض کن و یک جنگاور فوقالعاده در میانه میدان!
میگفت: ... ملوان صدایم را درآورده است! ملوان باعث شد که به شما زنگ بزنم! قبلاً هر از گاهی، با ناصر احمدپور درد دل میکردیم، بعد از رفتن ناصرخان خدابیامرز، فقط ناظر بودم و سکوت را ترجیح میدادم!
ولی این روزها – یعنی در این سالهای اخیر- آب از سرچشمه گلآلود است و کار از یک عیب و دو عیب گذشته است!
تیم ملوان دیگر وجود خارجی ندارد! تیم ملوان، دیگر پنجشنبهها و جمعههای بندرانزلی را به سرور و شادی، وادار نمیکند! مردم ملوان را هنوز هم دوست دارند و هنوز هم به ملوان، عشق میورزند، ولی کو ملوان؟ ما از کدام ملوان حرف میزنیم؟
عامل یکپارچگی ماهیگیران بندر و عامل سختکوشی پاروزنان مرداب انزلی، امروز دیگر نیست! این تیم که هنوز ملوان نامیده میشود کجا و تیم بهمنخان و آقانصرت و غفور و اسپندار و نیاکانی و بقیه کجا؟
ملوانی که در هر بازی ۸ تا ۱۰ هزار تماشاگر تیفوسی داشت کجا، تیمی که میان شورای شهر و نمایندگان انزلی و سایر مقامات مدیریت شهری تقسیم شده است، کجا؟
ملوان، که نماد شهریت بندرانزلی بود کجا و تیمی که هیچ ندارد تا به مردم شهرش تقدیم کند کجا؟
با قاسم سلطانزادی، از روزهای خوب ملوان، از خرامیدن قوی سپید شمال حرف زدیم! یعنی قاسمخان گفت و ما حیفمان آمد که همهاش را نشنویم، پس فقط سکوت کردیم و با سکوتمان رفتیم به آن سالها که ملوان حرف اول را میزد! به آن روزها و شبهایش که ملوان خوش میخواند و خوشحالی یک شهر را ترتیب میداد!