خبرورزشی / اردشیر لارودی؛ عمری را در هوای ملوان به سر کردهایم! عمری را، که با ملوان گذراندهایم، به حساب گذر عمری که از خدا گرفتهایم، نباید گذاشت! مقوله دیگری است این! نام دیگری و عطر و طعم دیگری هم دارد!
تیمهایی هستند که در همه جا هم نیستند، تیمهای خاصی که جور دیگری با مردم پیوند میخورند! رابطهشان، ربطی به برد و باخت ندارد! برآمده از زدن و خوردن نیست! چیز دیگری است!
ملوان یکی از این تیمهای ویژه است! تیمی که «گیو» بود، تیمی که شیلات شد! تیمی که از ملوانیت دست برنداشت! تا آخر عمرش که هزار ساله باشد، ملوان خواهد بود! چه در لیگ برتر و چه در محلات انزلی!
تیمی که با مردم یک شهر، یک بندر، یک تالاب دست یاری داد، به آنها دل داد و از آنها - از این مردم- جان گرفت، روح گرفت، روان مخصوص به خودش را دارا شد! و این شد که هست! نیست، اما هست خیلی هم بالا و بالانشین!
تیم ماهیگیران! تیم ملوانان! تیم مردم سخت و مردان سرسخت! تیم مردم مرد که دل به دریای شمال سپردهاند و نرد عشق با انزلیچیها، باختهاند!
ملوان تیم ورزشی، فقط نیست! ملوان یک تیم روزگاری درجه اول، فقط نیست! ملوان چیزی ورای یک تیم است! ملوان سرمایه اجتماعی و هویت استانی یک استان هم فقط نیست! میدانید؛ تیمهایی هستند که با هویت شهرشان، با تاریخ موجودیتشان و با خودویژگیهای مردمانشان گره خوردهاند! ریشه در تار و پود «زادبومشان» دارند! مثل سپاهان در اصفهان که هزار گام با ذوبآهن تفاوت دارد! جنسشان یکی نیست! یا برق شیراز و فجرسپاسی شیراز که مقولهای هستند متفاوت از کمای شیراز و صاایران و...
در تبریز، تراکتور حکم تیم شهر را دارد و در مشهد ابومسلم! پدیده تازه، تازه دارد روی دل مردم راه میرود! درست مثل نفت در آبادان که ریشهاش را از آبشخور «جم» سیراب کردهاند و فولاد اهواز که میتواند بقایای ماندگار شاهین اهواز و کلوپ شنا باشد! سرمایهای ماندگار از عشق به رنگ آبی!
ملوان برای انزلی، حکم استقلال را دارد و برابری میکند – برای مردم انزلی- با پرسپولیس!
ملوان چه مثل حرکت در روزهای اوجگیریاش باشد چه مثل این روزها، که هست تا باشد و هست تا نگوییم که نیست، بخشی از ضرورتهای روانی بندر انزلی به شمار میرود! و این نکتهای است که درک نمیشود!
ملوان یک روز قد علم کرد و آمد که بهمن صالحنیا و منوچهر ناوران و مصلح صیاد و نصرت ایراندوست و قاسم سلطانزادی و پیشگاه هادیان را پشت سر غفور و اسپندار و نیاکانی داشت و توانست گل راهیابی ایران به جام جهانی را تقدیم فوتبال ایران کند: ... گل غفور جهانی به استرالیا!
ملوان یک روز هم قامت خم کرد و جوانیاش را به فراموشی سپرد که نتوانست جواب استعداد ممتاز پژمان نوری، مازیار زارع، سیدجلال حسینی را بدهد! روزی که از عهده پرورش دادن و تکرار کردن سیروس قایقران، که کاملترین ملوان، برای تیم ملوانها بود برنیامد! سیروس آخرین ملوان شد! سیروس کاملتریق قایقران بود!
... شما از ملوان چه خبر دارید؟ شما از پژمان نوری بعدی، که در مسیر سیروس قایقران شدن حسرتزده و مشتاق، سزاوار و پر از استعداد، گام برمیدارد چه خبر دارید؟
چشم شما یک عیبی دارد که سیروس را در وجود بچههای سیروس ندیده و قایقران نشناخته، نمیبینید! یک جا در گوشههای پرت، یک جا، در زاویههای دور، آنجا که شما – بیهنران کممایه، اما پرادعا و رودار- نیستید، گامهای اول، برای پدید آمدن سیروسها، پژمانها، مازیارها و سیدجلالها به زمین میخورد!
فرقی هم نمیکند، بود و نبود شماها، هیچ فرقی نمیکند، اما نه! هر چه شما نباشید، هر چه شما دور باشید بهتر است! در آسیبشناسی فوتبال انزلی، مشکل شمایید، دردسر شمایید، علت شمایید که هر جا نباید باشید، در کمال سماجت هستید و با چه اعتماد به نفسی!
ملوان را باید دریابیم! ملوان را باید ملوانوار اداره کرد و پیش برد! سهم بچههای انزلی را باید به خود بچههای انزلی داد! سهم پرورش استعدادشان را، سهم کشف کردنشان را و سهم بزرگ شدنشان را.
تیمهایی هستند که در همه جا هم نیستند، تیمهای خاصی که جور دیگری با مردم پیوند میخورند! رابطهشان، ربطی به برد و باخت ندارد! برآمده از زدن و خوردن نیست! چیز دیگری است!
ملوان یکی از این تیمهای ویژه است! تیمی که «گیو» بود، تیمی که شیلات شد! تیمی که از ملوانیت دست برنداشت! تا آخر عمرش که هزار ساله باشد، ملوان خواهد بود! چه در لیگ برتر و چه در محلات انزلی!
تیمی که با مردم یک شهر، یک بندر، یک تالاب دست یاری داد، به آنها دل داد و از آنها - از این مردم- جان گرفت، روح گرفت، روان مخصوص به خودش را دارا شد! و این شد که هست! نیست، اما هست خیلی هم بالا و بالانشین!
تیم ماهیگیران! تیم ملوانان! تیم مردم سخت و مردان سرسخت! تیم مردم مرد که دل به دریای شمال سپردهاند و نرد عشق با انزلیچیها، باختهاند!
ملوان تیم ورزشی، فقط نیست! ملوان یک تیم روزگاری درجه اول، فقط نیست! ملوان چیزی ورای یک تیم است! ملوان سرمایه اجتماعی و هویت استانی یک استان هم فقط نیست! میدانید؛ تیمهایی هستند که با هویت شهرشان، با تاریخ موجودیتشان و با خودویژگیهای مردمانشان گره خوردهاند! ریشه در تار و پود «زادبومشان» دارند! مثل سپاهان در اصفهان که هزار گام با ذوبآهن تفاوت دارد! جنسشان یکی نیست! یا برق شیراز و فجرسپاسی شیراز که مقولهای هستند متفاوت از کمای شیراز و صاایران و...
در تبریز، تراکتور حکم تیم شهر را دارد و در مشهد ابومسلم! پدیده تازه، تازه دارد روی دل مردم راه میرود! درست مثل نفت در آبادان که ریشهاش را از آبشخور «جم» سیراب کردهاند و فولاد اهواز که میتواند بقایای ماندگار شاهین اهواز و کلوپ شنا باشد! سرمایهای ماندگار از عشق به رنگ آبی!
ملوان برای انزلی، حکم استقلال را دارد و برابری میکند – برای مردم انزلی- با پرسپولیس!
ملوان چه مثل حرکت در روزهای اوجگیریاش باشد چه مثل این روزها، که هست تا باشد و هست تا نگوییم که نیست، بخشی از ضرورتهای روانی بندر انزلی به شمار میرود! و این نکتهای است که درک نمیشود!
ملوان یک روز قد علم کرد و آمد که بهمن صالحنیا و منوچهر ناوران و مصلح صیاد و نصرت ایراندوست و قاسم سلطانزادی و پیشگاه هادیان را پشت سر غفور و اسپندار و نیاکانی داشت و توانست گل راهیابی ایران به جام جهانی را تقدیم فوتبال ایران کند: ... گل غفور جهانی به استرالیا!
ملوان یک روز هم قامت خم کرد و جوانیاش را به فراموشی سپرد که نتوانست جواب استعداد ممتاز پژمان نوری، مازیار زارع، سیدجلال حسینی را بدهد! روزی که از عهده پرورش دادن و تکرار کردن سیروس قایقران، که کاملترین ملوان، برای تیم ملوانها بود برنیامد! سیروس آخرین ملوان شد! سیروس کاملتریق قایقران بود!
... شما از ملوان چه خبر دارید؟ شما از پژمان نوری بعدی، که در مسیر سیروس قایقران شدن حسرتزده و مشتاق، سزاوار و پر از استعداد، گام برمیدارد چه خبر دارید؟
چشم شما یک عیبی دارد که سیروس را در وجود بچههای سیروس ندیده و قایقران نشناخته، نمیبینید! یک جا در گوشههای پرت، یک جا، در زاویههای دور، آنجا که شما – بیهنران کممایه، اما پرادعا و رودار- نیستید، گامهای اول، برای پدید آمدن سیروسها، پژمانها، مازیارها و سیدجلالها به زمین میخورد!
فرقی هم نمیکند، بود و نبود شماها، هیچ فرقی نمیکند، اما نه! هر چه شما نباشید، هر چه شما دور باشید بهتر است! در آسیبشناسی فوتبال انزلی، مشکل شمایید، دردسر شمایید، علت شمایید که هر جا نباید باشید، در کمال سماجت هستید و با چه اعتماد به نفسی!
ملوان را باید دریابیم! ملوان را باید ملوانوار اداره کرد و پیش برد! سهم بچههای انزلی را باید به خود بچههای انزلی داد! سهم پرورش استعدادشان را، سهم کشف کردنشان را و سهم بزرگ شدنشان را.