چهارشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۹ - ۰۹:۲۲
۰ |
۴
چالش خانگی را نباز
زمان مطالعه: ۴ دقیقه

استقلال اگر قرار است دوباره ساخته شود و اگر قرار است به دست استقلالیهای ریشه‌دار و مردان پاک‌نیت به این پالایش لازم تن بدهد، پس چه خوب که بچرخد و بچرخد و بچرخاند تا نیک‌گهران، به جرم مرتکب نشدن هیچ جرمی، مکافات نبینند! سووشون استقلال باید به عبور از آتش منجر شود.

خبرورزشیاردشیر لارودی؛ یکم- در استقلال چه می گذرد؟ دعوای بی پایان کسانی که خودشان را استقلالی هم می دانند، به کجا رسید؟ تازه‌واردان، چه دل پردردی دارند و چگونه باید از شر این حوادث که مثل بهمن بر سرشان آوار شده خلاص شوند؟ یعنی کار استقلال- این سرمایه بزرگ اجتماعی ما- تا این حد بیخ پیدا کرده است؟ یعنی همه این حرفها ریشه در واقعیت دارند؟ یعی استقلال قرار است از یک سو با حریفان دست و پنجه نرم کند و از ده سو، بیست سو، قرار است دشمن خانگی را در نبردی که به اوج خود رسیده، منکوب و مغلوب کند تا دیگر دشمنی نتواند؟
دست‌اندرکاران ورزش، آنها که دانسته و از سر عمد یا ندانسته و به سهو، بلای مدیریت ناآگاه و مدیران خودشیفته را به جان استقلال انداختهاند، حالا چه دارند تا بگویند؟ با این دوستان، استقلال چه نیازی دارد به دشمن!

ناخالص ها
دوم- اینکه کدام طرف راست می گوید و کدام طرف ناراست حرف می زند، اهمیتی ندارد! اینکه سخنان این‌طرفیها دروغ‌مایه‌های بیشتری دارد یا حرفهای مسلسل‌وار آن طرفی ها نیز ارزش اندکی برای راستی‌آزمایی، یا دروغ‌سنجی! 
حرف این است که چرا به اسم استقلال و برای استقلال، مرتکب کارهایی می شوند که سر سوزنی با فلسفه وجودی تیم و باشگاه استقلال همخوانی ندارد! مکتب استقلال کجا و فکر کردن به این شیوه‌های ناقض مانیفست استقلال کجا؟ در واقع استقلال با این شیوه عمل، دارد می چرخد و می چرخد و می چرخد تا قوه گریز از مرکز خود را به‌کار اندازد و ناخالصی ها را از درون خویش به بیرون پرت کند!
استقلال اگر قرار است دوباره ساخته شود و اگر قرار است به دست استقلالی های ریشه‌دار و مردان پاک‌نیت به این پالایش لازم تن بدهد، پس چه خوب که بچرخد و بچرخد و بچرخاند تا نیک‌گهران، به جرم مرتکب نشدن هیچ جرمی، مکافات نبینند! سووشون استقلال باید به عبور از آتش منجر شود!

دوباره هیولای درون
سوم- در حرفهای رد و بدل شده که اغلب یادآور دعوای «زیور و کشور» است، توخالی بودن توی «ذوق» می زد! یعنی در دعوای این جدیدالاستقلالی ها، نه هیچ حرف مفیدی به گوش می خورد و نه هیچ ایده مقبولی، حتی روی هوا، مورد اشاره قرار نمی گیرد! به بازی سنگ- کاغذ- قیچی بیشتر شباهت دارد تا به چالش، جدل و یقه‌گیری و پیراهن‌درانی! دعوا بر سر لحاف ملانصرالدین! درست مثل بچهای که انگار همه «قاقالیلی»اش را از دستش قاپیده اند! و بیچاره استقلال که مدعیانش اینانند! بیچاره استقلال که نخواسته و طلب نکرده، باید از دست مدیران امتحان پس‌دادهاش خارج شود تا به دستهای کمتوان و ناتوان تازه مدیرانی بیفتد که در ادعا، خدا را بنده نیستند! نو استقلالیونی که در لاف و گزافهای غلط و غلوط خود، کهنه‌فکریهایشان را به استقلال می آورند و با استفاده از فرصت، به خودافشاگری پرداخته و دلایل عدم توفیق یک تیم بزرگ و مردمی را به زبان خود، برملا می سازند!
حالا، بهتر از همه این ۸، ۷ سال، معلوم می‌شود که چرا استقلال، هم پولش را باخته است، هم بازی‌های مهمش را، هم نتیجه مسابقه هایش و هم سیستم عصبی اش را که گفته اند و ما نیز باید بگوییم: ...با این دوستان، چه نیازی به دشمن! که بدترین دشمن همانا هیولای درون آدمها و سازمانها و سیستم‌هاست! هیولای درون!

ماجرای ۱۰۰ هزار دلار
چهارم- آن‌قدر که راست و دروغ به‌هم بافته و در هم تنیده شده که نمی دانیم کدام ادعا راست است و کدام یکی ناراست! و از بس پرشمارند این ارقام شبهه‌ناک که در خاطر نمی نشینند و چقدر هم خوب!
اینکه مردم را و هواداران را در هنگامهای که احتیاج به فکر جمعی افتاده است، به حساب نمی آورند، یک درد است. اینکه در میانه دعوا از یک رقم ۱۰۰هزار دلاری به ایما یاد می کنند تا تو به اغما بروی که اینجا چه خبر است، یک طرف دیگر! این ۱۰۰هزار دلار، از کجا آمده است و به کجا خواهد رفت؟! که پول صاحب دارد و پدر و مادر ندارد، و پول آنجا میرود که پول باشد و به هیچکس هم حساب پس نمی‌دهد! ولی در مورد استقلال یک مقداری فرق می کند! پول دادن خوب است! کمک کردن، بهتر هم هست، ولی این یکصد هزار دلار چطور آمد و از کجا آمد؟ برای چه آمد؟ الان کجاست؟ تا به کی اینجاست؟ چگونه بازپرداخت می شود؟ و.... البته ارقام بزرگ‌تر از این هم هست که تکلیفشان معلوم نیست ولی باید معلوم شود!

عوضی شده اند!
آنها که عوض شدند! آنها که عوض نشدند!

پنجم- چند خط بالاتر، یادم افتاد از هیولای درون! حالا یادم میآید از آقای هدایتی! و یادم می آید از جوجه‌های زنده به خاک شده تا جوجه ارزان نشود و سفره مردم را رنگین نکند! و حالا هم گوجه فرنگی را کامیون‌کامیون می گندانند و دور می ریزند تا مردم یک‌کمی ارزان‌تر گوجه فرنگی نخورند و نرخ آقایان را نشکنند!
و یادم میآید از ناصر حجازی که می گفت: ...مگر من حس ندارم؟ مگر من احساس ندارم؟ درد مردم، مرا هم دردمند می کند! و مردم، از فقیر و غنی، عاشق مرامش بودند! یا منصورخان و بقیهای هم که درد نان مردم را داشتند! 
یادش همیشه زنده! عمرش دراز حاج‌حسن ترابپور که اگر سفرهاش باز بود، به‌روی همه باز بود! به‌خصوص برای مردم و به روی مردم!

وب‌گردی و دیدنی‌های ورزش

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

پربازدید امروز

آخرین خبرها

منهای ورزش

بازرگانی