خبرورزشی/ امیرعباس واسعی؛ اگر قرار باشد در تاریخ ورزش ایران- این ۴ دهه بعد از انقلاب- ۱۰ چهره انتخاب کنیم که در بزنگاههای مهم حاضر و زندگی ورزشی و شخصی پر از چالشی داشتهاند، قطعاً «عباس جدیدی» یکی از انتخابهاست؛ مردی که ۱۳ سال در سطح ملی حاضر و ۵ مدال جهانی و المپیک آورد و اگر مشکلات فراوان سر راهش نبود به قول خودش این عدد لااقل دو برابر میشد. هنوز هم از نظر فنی کشتیگیری در استانداردهای جدیدی دیگر ظهور نکرده و شاید هم اصلاً نکند...
مدتها بود که میخواستیم با جدیدی بنشینیم و از معماها بپرسیم. در یک عصر سرد آبانی و به کمک تقدیر(!) پهلوان مهمان خبرورزشی شد و... حاصل گپ ۳ ساعته ما که حتی تا پارک بیرون روزنامه و گپ دو نفری هم ادامه یافت صدها حرف ننوشتنی است که شاید هرگز هم مجال پرداختن به آنها مهیا نشود اما همان مقداری که میشد نوشت و منتشر کرد هم به شدت خواندنی است...
عباسآقا از کجا شروع کنیم؟
من آمدم خودتان را ببینم و گپی بزنیم و یادی از گذشته و خاطرات کنیم. برای مصاحبه نیامدم. از ما دیگر گذشته، ۵۰ سال داریم و سربالایی زندگی را آمدهایم و رو به سرازیری هستیم.
از همین جا شروع کنیم، ۲۳ دی ۱۳۴۸ یا اول فروردین ۱۳۵۱، کدام تاریخ تولد برای شما درست است؟
(میخندد) آهان! دیدی؟! از شروع دنبال دردسری! اصلاً چه دردی دوا میشود از مردم و کشتی و دنیا و... که من متولد کی و کجا باشم؟ اصلاً طول عمر چقدر مهم است؟ مهم نوع زندگی و منش و کردار آدمهاست و آنچه از آنها باقی میماند.
اولین بار اسم عباس جدیدی در مسابقات جوانان جهان در ۱۹۸۹ اولان باتور مطرح شد. در ۸۲ کیلو نقره گرفتید و ۳ سال بعد در مسابقات قهرمانی آسیا ۱۹۹۲ در تهران هم فینال را به قهرمان مغول باختید و باز نخستین مدال بزرگسالان شما هم نقره شد!
خب این دست تقدیر بود. من خاطره بدی از مغولستان ندارم و اتفاقاً خاطره خوب دارم چون در همان کشتی اول «سرگیگوبرینوک» روس را که قهرمان سال قبل جوانان جهان شده بود، بردم. در اولین کشتی بینالمللی عمرم خوردم به قهرمان جهان!
بعد از کشتی فهمیدی قهرمان جهان بوده یا از قبل میدانستی؟
بعدش فهمیدم، قبلش فقط میدانستم روس است! وقتی شنیدم گفتم پس من دیگر به کسی نمیبازم!
این اتفاق بارها برای شما در عمر قهرمانی تکرار شد. شما در شروع عالی بودید و معروفترین قهرمانان را میبردید اما بعد در قدم آخر رنگ مدال شما عوض میشد.
از همین شروع را ببینید، من در فینال ۳ بر یک از صباحالدین اوزتورک مشهور جلو بودم. هفده ثانیه مانده بود به آخر کشتی و من یک اخطار داشتم. خودم کشتی را اداره میکردم ولی یکی از مربیان بنده خدا کنار تشک آنقدر استرس داشت که قاطی کرد و فکر کرد من ۲ اخطار دارم. هی داد میزد عباس برو! وگرنه ۳ اخطارهات میکنند! من رفتم زیر دوخم نشان بدهم که دارم کار میکنم و اخطار نگیرم، ترکها هم که فیتوکار، یک فیتو زد و ۴ بر ۳ برد. من روی هوا بودم که صدای زنگ پایان کشتی را شنیدم! بالاخره تجربه همین جوری به دست میآید.
شروع شما در واقع از ۱۹۹۳ تورنتو است. کشتی اول با ماخاربک خادراتسف برنده ۷ طلای متوالی جهان و المپیک تا آن روز! مردی که در خیلی از مسابقات حتی امتیاز هم به رقبا نمیداد! وقتی به خادراتسف خوردید چه حسی داشتید؟ مربیان چه میگفتند؟
در سالن قرعهکشی و بعد از وزنکشی متوجه شدم مربیان حالت صورتشان تغییر کرده و انگار خبر بدی شنیده باشند و ناراحتند. حس کردم آنجا نباید بفهمم چه شده و مستقیم بدون آنکه با کسی صحبت کنم رفتم خوابگاه. با هیچ کس هم حرفی نزدم و کسی هم چیزی به من نگفت. من با شمسالدین سیدعباسی هماتاق بودم که برای مسابقات پیشکسوتان آمده بود. نماز صبح از صدای دعا و زاری سید بیدار شدم. بعد از نماز گفت: «این کشتی را باید خوب بگیری!» آنجا سید به من گفت خوردی به خادراتسف!
نترسیدی؟
نه، چون خوب خوابیده بودم و استراحت کافی داشتم. ۴ ساعت هم مانده بود به کشتی. مربیان به من گفتند عباس! فقط ضربه نشی! خوب بباز! با خودم گفتم: «خدایا آخر چرا باید ببازم؟» من نیامدم پشت سر کسی بمانم، همه آمدند دنبال مدال طلا و من هم یکی مثل بقیه. خلاصه این حرفها بود تا رفتم روی تشک.
آخر کسی در دنیا نبود که روی باخت خادراتسف احتمال بدهد! همه فقط میخواستند جلوی او خوب کشتی بگیرند و ضربه نشوند!
اون بنده خدا هم همینطور فکر میکرد. همان لحظه فهمیدم خودم هستم و خودم! هر چه هست باید خودم جورش را بکشم و کسی باور ندارد که من میتوانم. وقتی رفتم روی تشک و با او دست دادم راستش لحظهای محو شدم. دیدم خادراتسف بزرگ با آن عظمت که عکسهایش را همیشه میدیدم حالا جلوی من ایستاده و باید با او کشتی بگیرم.
همین گیجی طبیعی- که به همین دلیل در ورزش مسابقه تدارکاتی و دوستانه میگذارند تا جوانترها تجربه کسب کنند و ترسشان از نامها و تیمهای بزرگ بریزد- باعث شد ۳ پوئن در ابتدا عقب بیفتید!
بله، ولی به خودم نهیب زدم و به خود آمدم و کشتی خودم را گرفتم. خدا هم کمک کرد و ۴ بر ۳ پیروز شدم.
از تشک آمدید پایین برخوردها چطور بود؟
یاریگین با عصبانیت حولهاش را به زمین کوبید! همه با تعجب نگاه میکردند و باور نمیکردند من بردهام! خادراتسف عظمتی داشت، همه بهتزده بودند. از آن به بعد در سالن تمرین و غذاخوری روسها و سایر تیمها جور دیگری نگاهم میکردند. گام بلند و اصلی من در قهرمانی ورزشی همان کشتی بود. دیگر باور کردم که من باید قهرمان شوم و سالها قهرمان بمانم.
تا فینال و ملوین داگلاس معروف!
داگلاس قبل از این مسابقات در روسیه ۸ قهرمان روس را ظرف ۱۴ دقیقه برده بود! ستاره کشتی جهان شد و واقعاً عظمتی داشت. با هیبت و عضلات پیچیده، عین خادراتسف، انگار به بتونآرمه دست میزدی!
داگلاس آمده بود تا به سلطنت خادراتسف خاتمه دهد!
من ۴ بار با داگلاس کشتی گرفتم که ۳ بار بردم و یک بار باختم.
مطمئن بودی میبری؟
نه واقعاً. وقتی زیر میگرفتم میدیدم چطور پایش را با قدرت از دستم درمیآورد. من تمرین کرده بودم که وقتی در خاک نشستم چطور دستهایش را از دور کمرم باز کنم و سریع بایستم و با همین ترفند دو، سه بار از دست او و خطر دادن امتیاز فرار کردم.
مربیان چطور، هدایت میکردند؟
آن زمان همه چیز زندگی ما سنتی بود، مربیان هم سنتی عمل میکردند.
کجا بودید که آن خبر تلخ را شنیدید؟
اجازه بدهید وارد این بحث نشویم چون دوست ندارم از کسانی اسم ببرم که آن خاطره تلخ را برای من و کشتی ایران ساختند.
آن مدال را هم پس ندادید!
نه، چرا باید پس میدادم؟!
همه کارشناسان باور داشتند شما آنقدر قوی بودید و با سایر رقبای جهانی فاصله داشتید که اصلاً نیازی به دوپینگ نداشتید!
اصلاً پرونده من چرا قبل از محرومیت ۲ ساله بسته شد؟
بله، طبق قاعده شما باید جهانی ۹۵ آتلانتا هم محروم میماندید!
بله، تا سه ماه بعد از آن مسابقات محروم بودم ولی از ۶ ماه قبل برگشتم و کشتی گرفتم و مدال آوردم؛ چون در جلسه هیئت رئیسه فیلا پرونده پزشکیام بود که من ۱۳ روز قبل از جهانی آزمایش داده بودم و آزمایشگاه کلن جواب منفی داد، معتبرترین آزمایشگاه جهان. اصلاً فرآیند دوپینگ ماهها طول میکشد و اینطور نیست که شما یک آمپول بزنی یا یک قرص بخوری و چند ساعت بعد قهرمان جهان باشی! هیچ دوپینگی شما را قهرمان ناگهانی نمیکند!
چرا مسئولان فدراسیون و بزرگان کشتی همان زمان از شما دفاع نکردند و پشت شما نایستادند؟
دوست ندارم از این ماجرا حرف بزنم. من الان هم مربیان و مدیران آن موقع را میبینم، به احترامشان خبردار میایستم. بزرگتر من هستند و... بگذریم از این ماجرا.
جایگاه و بزرگتری جای خود اما انسان باید پای عمل و تصمیم خودش بایستد و شاگردش را تنها نگذارد! پای ایران وسط بود و یک مدال طلا.
یک مدال؟! اگر آن اتفاق نمیافتاد من ۱۱ طلای متوالی و بیوقفه برای ایران میگرفتم؛ یعنی با آن اتفاق نه فقط یکی بلکه ۱۱ طلای متوالی مرا دزدیدند و از ایران گرفتند!
در پتانسیل شما شک ندارم. بنجانسون با آن عظمت وقتی بعد از محرومیت برگشت دیگر در مسابقات سطح ۳ هم برنده نشد چه رسد به جایگاه قبلی. شما اتفاقاً تمام مدالهای خود را بعد از آن ماجرای سال ۹۳ گرفتید و همین ثابت میکند داستان دوپینگ چیز دیگری بود!
و به همین دلیل دوست ندارم موضوع را باز کنم. برای خودت میگویم ولی بعداً نه برای مصاحبه و اینجا (جدیدی به قولش عمل کرد).
سال ۹۵ برگشتید. اینبار بر خلاف سال ۹۳ که شما در وزن خود ماندید و رسول خادم به ۱۰۰ کیلو رفت و ناکام ماند چون رسول سال ۹۴ قهرمان شده بود در ۹۰ ماند و شما به ۱۰۰ کیلو رفتید. اصرار به مسابقه انتخابی کردید چرا برگزار نکردند؟
من نه به قصد تعریف از خودم ولی چون پرسیدی میگویم. از همان اول نگاه من ملی بود. دنبال مدال و افتخار خودم نبودم و وقتی میگفتند عباس در فلان وزن نیرو نداریم و اگر تو قبول کنی بروی خیالمان راحت میشود، من بدون اما و سؤال میپذیرفتم. در تمام طول سالهای حضورم در تیم ملی مدام این ماجرا تکرار شد و هر بار من روی حرف بزرگترها فقط گفتم چشم و قبول کردم.
و جالب اینکه در وزن بالاتر و غیر تخصصی مدال هم میآوردید!
جهانی ۹۹ روی باسکول یک قبض رسید بود. میآمدی پایین، دو تا کاغذ میداد که یکی برای خودت و یکی برای مسئول مسابقات بود. من آن را هنوز دارم، وزنم ۹۹ کیلو و ۳۰۰ گرم بود که بعد از دو کشتی اول شد ۹۶ کیلو و نیم!
و شما با رقبای بالای ۱۳۰ کیلو که گاه نیممتر هم قلد بلندتری داشتند، کشتی گرفتید و برنز سنگینوزن را برای ایران آوردید!
من واقعاً به فکر خودم نبودم. الان گاهی به گذشتهها فکر میکنم، میبینم اگر کمی خودخواهی داشتم و اصرار میکردم در وزن خودم بمانم قطعاً خیلی بیشتر مدال طلا داشتم ولی بعد به خودم میگویم خواست خدا بوده، خدا را شکر الان زندگی خوبی دارم. خانواده و رفقا و از همه مهمتر عزت و احترام مردم. اگر من آن روزها فقط دنبال مدال و موفقیت شخصی میرفتم شاید الان اینقدر مورد احترام و اعتبار مردم نبودم، پشیمان هم نیستم.
چرا بعد از انتخابی سال ۹۳ که شما رسول را بردید، دیگر برای شما دو نفر مسابقه نگذاشتند؟
این را باید از مسئولان بپرسی. از نظر من که مشکلی وجود نداشت و من همیشه- حتی پای پلکان هواپیما- حاضر به کشتی گرفتن بودم و حتی یک بار هم بدون انتخابی به مسابقهای اعزام نشدم؛ یعنی کسی نمیتواند بگوید فلان جا حق مرا گرفتند و دادند به عباس جدیدی!
داستانهایی از اردوهای آن زمان هنوز نقل محافل است!
در شرایط اردو آن فشار تمرینات سخت کشتی، طبیعی است که چهارتا جوان- که هیچ سرگرمی و تفریحی ندارند و در اردو حتی امکانات اولیه هم ندارند- دور هم چهارتا شوخی هم بکنند ولی اقتضای سن و جوانی و شرایط اردو است. همان موقع ما بیرون اردو رفتار دیگری داشتیم. شما در مهمانی خانوادگی و جمع دوستان صمیمی جوک میگویید و شوخی میکنید که جای دیگر- مثلاً در محل کار- چنان نیستید.
برسیم به کرت انگل. اگر هزار بار دیگر آن اتفاق تکرار میشد و آن کشتی هر جای جهان جز آمریکا بود- که یک طلا برای میزبان کنار میگذارند- قطعاً همان دقیقه دوم او را سه اخطاره میکردند. آن سیرک شبیه نمایش بود!
دیگر همه دنیا دیدند و هنوز هم فیلم کشتی در اینترنت هست. هر کس ۲ دقیقه آن مسابقه را نگاه کند، حتی اگر از قوانین کشتی هم چیزی نداند و حریفان را هم نشناسد، متوجه میشود که چه اتفاقی افتاد. بد نیست بدانید خود کرت انگل اخیراً برایم پیامی فرستاده و نوشته قهرمان آن شب تو بودی!
چه جالب! اتفاقاً میخواستم بپرسم بعد از کشتی دیگر او را ندیدید؟ در سفر یا مسابقههایی که در کشتی کچ و قفس برگزار کرد؟
نه، مرا دعوت کرد با خانواده که بروم پیشش ولی همینطوری در فضای مجازی ارتباط داریم.
شهر آتلانتا برای شما بدیمن بود! سال ۹۵ هم روی یک حادثه در دور اول باختید و بعد همه را بردید و برنز گرفتید...
حادثه که در همه ورزشها هست و اصلاً جذابیت رقابت همین است. یک اشتباه میکنی و حریفت میبرد. بزرگان جهان کشتی از یک کنار هم باختهاند اما چیزی که یک قهرمان را به هم ریخته و آزار میدهد کارهایی است که عمدی بکنند تا او ببازد. این میتواند در اردو از طرف رقیب یا مربی و مدیر و مسئول فدراسیون خودی باشد یا حریف خارجی و داور و برگزارکننده مسابقات و... این جور حوادث تلخ است.
که برای شما فراوان رخ داد!
همین که من هیچ وقت سر وزن طبیعی خودم و با حریفان هموزن و همقد نتوانستم کشتی بگیرم کم چیزی است؟ من وقتی قرار بود در وزن خودم کشتی بگیرم اصلاً بند کفش نمیبستم! چون میدانستم خیلی طول نمیکشد و کاری ندارد!
بدترین خاطرهای که از عمر قهرمانی برایتان مانده کدام است؟
از دوره قهرمانیام هیچ خاطره خوبی ندارم!
بین دو المپیک ۹۶ و ۲۰۰۰ کدام یک تلختر بود؟
باور کن سیدنی! آنجا در سنگینوزن مجبور به رقابتی نابرابر بودم و برایم تلختر بود.
بعد بوسان ۲۰۰۲ چرا رفتید کنار؟
راحت میتوانستم دو، سه سال دیگر کشتی بگیرم ولی دیگر انگیزهای نداشتم. یک ساختمان در حال ساخت داشتم، ازدواج کرده و کلی بدهی، هزار جور مشغله و از همه مهمتر چندان مهربانی در خانواده کشتی ندیدم که بخواهم بازگردم و کار کنم.
آخرین برخورد با شما هم جالب نبود!
همینقدر بگویم که من حتی ساک تمرین را هم گم کرده و ۷، ۸ ماه بود اصلاً تمرین نداشتم. سر زمین بودم که آمدند دنبالم. رفیق قدیمی من کمک میخواست و لبیک گفتم. رفتم سالن خودشان برایم لباس و کفش آوردند. بعد از یک هفته گفتند بیا انتخابی! گفتم بابا من که رفته بودم پی کارم! اگر نیازی به من دارید، بسما... وگرنه چرا وقتی دلم نمیخواهد باید کشتی بگیرم؟ باز داستان مرام و معرفت بگذار و مردانگی کن، تکرار شد و کشتی گرفتم و بردم ولی فردای آن روز دوباره عدهای... (جدیدی به رسم امانت حرفها را گفت) خلاصه کشیدم کنار و گفتند بازیهای آسیایی را تو برو. دوباره چالهچولهها را پر کردن سهم من شد!
میگویند وضع عباس جدیدی توپ است و توپ تکانش نمیدهد!
توپ پلاستیکی دیگه؟
میگویند شما علی دایی کشتیگیران هستید!
میخواهی اداره مالیات را بفرستی سراغم؟! (خنده جمعی) از شوخی گذشته خدا را شکر. دستم مقابل کسی دراز نیست و همینقدر که میتوانم خودم لباسم را تنم کنم و روی پای خودم باشم کافی است. خدا را شکر که خانواده خوبی دارم و میتوانم گرهی از خلق باز کنم.
از این نوع کارها هم زیاد دارید و بعد از شورای شهر زیادتر هم شده؟
دوست ندارم در این زمینه حرف بزنم. هر کاری برای هر کسی کردم وظیفهام بوده و من نوکر مردمی هستم که مرا عباس جدیدی کردند.
دکترای حقوق دارید. از مدرک تحصیلی استفاده کاری هم میکنید؟
بله. هدف من البته استفاده از این مدرک نیست، مدرک را وسیلهای برای خدمت به مردم میبینم. همانطور که کشتی و گوش شکسته برای من وسیله شهرت نیست و وسیله راه انداختن کار مردم است، آن دکترا هم همینطور، وقتی مفید است که به درد مردم بخورد.
باشگاه کشتی هم دارید؟
در حدی که به بچهها سرشاخ شدن یاد بدهم. کشتی در خون ماست و ناراحت میشوم میبینم چقدر استقبال مردم کم شده. زمان ما چهار شیفت مینشستی تا نوبت تمرین تو شود ولی حالا... حیف!
چرا فدراسیونها هرگز فرصتی به شما برای انتقال تجربههایتان به نسل جدید ندادهاند؟ شما هرگز نه مسئولیت فدراسیونی گرفتید و نه مربی ملی در ردههای مختلف شدید!
من همیشه حاضر به خدمت بودم و هستم ولی کسی از من تا الان نخواسته و این را باید از خودشان بپرسی. من مشکلی برای کمک به کشتی- در هر جایگاه و لباسی- ندارم.
چند فرزند دارید؟
دو دختر (وقتی از خانوادهاش حرف میزند چشمهایش میدرخشد).
دختر به کشتیگیر میدهی؟
(میخندد) چرا که نه؟ مهم علاقه و تفاهم خودشان است.
مثلاً یک فوتبالیست و یک کشتیگیر در شرایط برابر!
مهم این است که غیرت داشته باشد...
اگر پسردار شوید میگذارید کشتیگیر شود؟
من مانع نمیشوم. کمک بخواهد هستم. تجربههایم را هم میگویم ولی انتخاب با خودش است. هر کاری بکند حمایتش میکنم.
مدالهایتان را در منزل نگه میدارید یا محل باشگاه و کار؟
نه، منزل. من از اون مدلها نیستم که بخواهم همه چیز در اتاق کارم و در طول شبانهروز مدام جلوی چشمم باشد!
الان چند کیلو هستید؟ ورزش هم میکنید؟
حدود ۱۲۰ تا ۱۲۵ کیلو. ورزش هم هر از گاهی، نه مستمر و مداوم.
از بین کشتیگیران فعلی کدام یک شما را یاد جوانی خودتان میاندازد؟
بالاخره هر کس سبک خودش را دارد. هیچ دو نفری کاملاً شبیه هم نیستند.
بله، ولی نسبتاً. مثلاً حسن یزدانی میرود روی تشک و یک دقیقهای کار طرف را تمام میکند!
حسن یزدانی خیلی خوب است، خیلی.
دلتان برای کشتی و مسابقات تنگ نشده؟
گاهی فکر میکنم که میتوانم خیلی مفیدتر از این باشم ولی... نگذاشتند دیگر!
در واکنش به همین «نگذاشتند» در کشتی رفتید شورای شهر؟
نه. شورای شهر نهادی خدماتی است. من دوست داشتم برای مردم کاری انجام بدهم و دیدم شورای شهر میشود، رفتم ثبتنام کردم. عضو هیچ حزب و دسته و لیست و نهادی هم نبودم. اولین کسی که کاملاً مستقل رفت شورای شهر من بودم.
شد برای دوستان یا خانواده کاری بکنید؟
نه. کار من چیز دیگری بود. در راستای تحصیلات حقوقیام بود.
و حاشیههایش!
حتی ارزش وقت گذاشتن هم ندارد چه رسد به پاسخگویی.
از دوران شورای شهر راضی هستید؟ به آنچه میخواستید رسیدید؟
بله. هدف من خدمت به مردم بود که در حد توانم انجام دادم.
و آخرین سؤال؛ بعد از المپیک ۹۶ چرا شما خط خوردید و جهانی ۹۷ را از دست دادید؟
من هی میخواهم از حاشیهها فرار کنم، شما نمیگذارید! آخر چه بگویم؟
شما عبدالرضا کارگر را در انتخابی بردید ولی او رفت کراسنویارسک!
آخر چه بگویم! خدایا! دیدی معلم، جلسه اول بچه شر و گنده آخر کلاس را بیرون میکند تا بقیه حساب کار دستشان بیاید؟
منظورتان نسقکشی است؟
بله، آن بچه من بودم!