خبرورزشی/ اردشیر لارودی؛ رفته بودیم ببینیم در کلاس مربیگری حرفهای فوتبال که خوب و خوبتر و دانایان و داناترینها را زیر یک سقف و در یک زمین گرد آورده است، چه میگذرد؟
رفته بودیم تا به چشم خود، ملاحظه کنیم این آموزههای حرفهای، که یادگیریاش از واجبات مربیگری در لیگ برتر است، چه جنسی دارد و از کدام رنگ و بو، برخوردار است؟
میدانستیم حرفهایترین آدمهای فوتبال ما، در کلاس ۱۰ روزه تهران شرکت دارند و قبول کرده بودیم که برخی از شرکتکنندگان در این کلاس، دو سور و سه سور به مورینیو و پپ گواردیولا و یورگن کلوپ زدهاند و در حرفهایگری - به معنای خاص و اخص آن- خود از دانایان دهرند و از نخوانده ملاهایند!
با چشم خود دیدیم که در این کلاس، خشک وتر را با هم به آموزش کشیدهاند و علم روز را با علوم قدیمه، یکجا و درهم تدریس میکنند، ولی نفهمیدیم که در این دنیای وانفسا، که هم مورینیو بیکار است و هم الکس فرگوسن کاری در عرصه تیمداری ندارد و هم یوپ هاینکس، با دریایی از علم و تجربه، بازنشستگی را تجربه میکند، چرا باید یک سنگاپوری، به علی دایی و عبدا... ویسی و مجتبی حسینی، محمود فکری، منصوریان، تارتار و حمید مطهری و... درس بدهد؟ ما چگونه به اینجا و به این درجه نزول اجلال کردهایم که مدرس مربیان ایرانی، باید یک سنگاپوری باشد!
معلم کیست و مدرس که باید باشد؟
یادمان افتاد که روزی در کلاسهای مربیگری فوتبال ایران، دتمار کرامر درس میداد که خود، مربی بایرنمونیخ و معلم فرانس بکنباوئر، سپ مایر، گرد مولر و پل برایتنر بود. یا اینکه پروفسور ژوزف ونگلوس کار تدریس مربیان ایرانی را برعهده میگرفت که سرمربی چکسلواکی بود و مردانی از جنس و مرتبه ایوان تاپلاک و استفان کواچ در تهران و تبریز، اصول مدرن فوتبالی را کنار بیلی بینگهام و فرانک اوفارل به مربیان ایرانی میآموختند، حالا باید درسهای مدرسان سنگاپوری را یاد گرفت و یا با عالم مربیها، خداحافظی کرد!
ما با خودمان در چه کاریم؟ ما با خودمان، چه عنادی و چه دشمنیای داریم؟ ما چرا، احترام خودمان را حفظ نمیکنیم؟ مگر نه آنکه حریم حرمت هر امامزادهای را، متولی آن حفظ میکند؟ پس چرا ما، گوشمان را به روی این درسها بستهایم؟ ما چرا چشمبسته، هرچه AFC بگوید، میگوییم؟ ما چرا، قدر خودمان را بهجا نمیآوریم؟ مدرس سنگاپوری چه دارد که به مربیان حرفهای ایران منتقل کند؟ مدرس سنگاپوری چه نکتهای را به مربیان ایرانی میآموزد؟
یکی بر سر شاخ بن میبرید!
خداوند خانه نظر کرد و دید!
خداوندگاران خانه فوتبال ایران، کجایند؟ چرا نمیبینند؟ یا میبینند و خود را به ندیدن میزنند؟ یا قادر به دیدن و فهم فاجعه نیستند؟
رکوردی برای ثبت در گینس
نه محتاج به شرح بیشتر است، نه نیازی دارد به بسط ماجرا. قضیه روشن است! روشنتر از روز! واضحتر از خورشید!
طی یک روز، یکی از مدیران صاحبمنصب وزارت ورزش، صاحب مناصب هشتگانهای شد! یک رکورد در عالم مدیریت! یک حد نصاب غیر قابل تکرار، در دایره قبول مسئولیت!
نه میپرسیم چرا؟ نه سؤال میکنیم از اینکه مگر قحطالرجال است؟ نه یادآور میشویم که مدیران ورزش، قرار بود و باید از دل خود ورزش برخیزند! نه با عدد هشت سر و کاری داریم خاص! نه از این همه شجاعت، در قبول این همه مسئولیت حرفی به میان میآوریم! نه پرسش خواهیم داشت از سنخیت وظایف هشتگانه که انشاءا... ۱۸ گانه و ۸۰ گانه هم بشود! و مسلم است که باید دانست فایدهمندی مأموریتهای مستتر در یک مأموریت و مسئولیتهای موکول به یک مسئولیت را.
فقط ماندهایم معطل که چرا در همه سالهای اخیر و دوران حال و گذشته، چرا عقل هیچ فرد دیگری به این مقوله نرسیده بود؟ راستی که چرا؟ و راستی که دست مریزاد!
رفته بودیم تا به چشم خود، ملاحظه کنیم این آموزههای حرفهای، که یادگیریاش از واجبات مربیگری در لیگ برتر است، چه جنسی دارد و از کدام رنگ و بو، برخوردار است؟
میدانستیم حرفهایترین آدمهای فوتبال ما، در کلاس ۱۰ روزه تهران شرکت دارند و قبول کرده بودیم که برخی از شرکتکنندگان در این کلاس، دو سور و سه سور به مورینیو و پپ گواردیولا و یورگن کلوپ زدهاند و در حرفهایگری - به معنای خاص و اخص آن- خود از دانایان دهرند و از نخوانده ملاهایند!
با چشم خود دیدیم که در این کلاس، خشک وتر را با هم به آموزش کشیدهاند و علم روز را با علوم قدیمه، یکجا و درهم تدریس میکنند، ولی نفهمیدیم که در این دنیای وانفسا، که هم مورینیو بیکار است و هم الکس فرگوسن کاری در عرصه تیمداری ندارد و هم یوپ هاینکس، با دریایی از علم و تجربه، بازنشستگی را تجربه میکند، چرا باید یک سنگاپوری، به علی دایی و عبدا... ویسی و مجتبی حسینی، محمود فکری، منصوریان، تارتار و حمید مطهری و... درس بدهد؟ ما چگونه به اینجا و به این درجه نزول اجلال کردهایم که مدرس مربیان ایرانی، باید یک سنگاپوری باشد!
معلم کیست و مدرس که باید باشد؟
یادمان افتاد که روزی در کلاسهای مربیگری فوتبال ایران، دتمار کرامر درس میداد که خود، مربی بایرنمونیخ و معلم فرانس بکنباوئر، سپ مایر، گرد مولر و پل برایتنر بود. یا اینکه پروفسور ژوزف ونگلوس کار تدریس مربیان ایرانی را برعهده میگرفت که سرمربی چکسلواکی بود و مردانی از جنس و مرتبه ایوان تاپلاک و استفان کواچ در تهران و تبریز، اصول مدرن فوتبالی را کنار بیلی بینگهام و فرانک اوفارل به مربیان ایرانی میآموختند، حالا باید درسهای مدرسان سنگاپوری را یاد گرفت و یا با عالم مربیها، خداحافظی کرد!
ما با خودمان در چه کاریم؟ ما با خودمان، چه عنادی و چه دشمنیای داریم؟ ما چرا، احترام خودمان را حفظ نمیکنیم؟ مگر نه آنکه حریم حرمت هر امامزادهای را، متولی آن حفظ میکند؟ پس چرا ما، گوشمان را به روی این درسها بستهایم؟ ما چرا چشمبسته، هرچه AFC بگوید، میگوییم؟ ما چرا، قدر خودمان را بهجا نمیآوریم؟ مدرس سنگاپوری چه دارد که به مربیان حرفهای ایران منتقل کند؟ مدرس سنگاپوری چه نکتهای را به مربیان ایرانی میآموزد؟
یکی بر سر شاخ بن میبرید!
خداوند خانه نظر کرد و دید!
خداوندگاران خانه فوتبال ایران، کجایند؟ چرا نمیبینند؟ یا میبینند و خود را به ندیدن میزنند؟ یا قادر به دیدن و فهم فاجعه نیستند؟
رکوردی برای ثبت در گینس
نه محتاج به شرح بیشتر است، نه نیازی دارد به بسط ماجرا. قضیه روشن است! روشنتر از روز! واضحتر از خورشید!
طی یک روز، یکی از مدیران صاحبمنصب وزارت ورزش، صاحب مناصب هشتگانهای شد! یک رکورد در عالم مدیریت! یک حد نصاب غیر قابل تکرار، در دایره قبول مسئولیت!
نه میپرسیم چرا؟ نه سؤال میکنیم از اینکه مگر قحطالرجال است؟ نه یادآور میشویم که مدیران ورزش، قرار بود و باید از دل خود ورزش برخیزند! نه با عدد هشت سر و کاری داریم خاص! نه از این همه شجاعت، در قبول این همه مسئولیت حرفی به میان میآوریم! نه پرسش خواهیم داشت از سنخیت وظایف هشتگانه که انشاءا... ۱۸ گانه و ۸۰ گانه هم بشود! و مسلم است که باید دانست فایدهمندی مأموریتهای مستتر در یک مأموریت و مسئولیتهای موکول به یک مسئولیت را.
فقط ماندهایم معطل که چرا در همه سالهای اخیر و دوران حال و گذشته، چرا عقل هیچ فرد دیگری به این مقوله نرسیده بود؟ راستی که چرا؟ و راستی که دست مریزاد!

