خبرورزشی/ جهانگیر کوثری؛ مهدی شادمانی هم رفت، خودش نرفت و نمیخواست برود. عاشق زندگی بود. از مرگ میترسید، دچار ترس شده بود. یک نوع واهمه درونی. این اواخر عجیب عرفانی شده بود و دلش را سوی مردم رها کرده بود. قلمش را آماده کرد برای قشرهای محروم جامعه. میخواست فعال اجتماعی شود. روزنامهنگاری دیگر اقناعش نمیکرد. همه را بخشیده بود حتی آنها که آزردهاش کرده بودند. شاید گستردگی ورزش او را بلعیده بود که نمیتوانست از آن دل بکند وگرنه زودترها رفته بود به مرزهایی که روستاهایی که آب را میفهمند، ماه را، نور را و آدمیت را. مهدی خندهرو و پرطاقت در مقابل این اهریمن لعنتی خیلی مقاومت کرد و سرانجام کم آورد. زورش به سرطان نرسید و یا سرنوشت اینگونه باید رقم میخورد. روزهای آخر چهرهاش گونه دیگری شده بود، انگار که کابوسها شکفته بودند و لبخند نمیآمد و آن شوخطبعی هفتههای قبل در چهرهاش پیدا نمیشد. لبخند را چارهای نیست در انتظار مرگ که نمیخواهد و نمیآید و آرام گریست و رفت. مرد فعال مطبوعات و تلویزیون آسان در مقابل سرنوشت سر فرود آورد و خندههای سفیدش و صلابت گفتارش و صراحت قلمش هم رفت. ته ماندههای امید را هم در آخرین ساعات زندگیاش درد از درون گرفت و ناگهان خاموش شد تا خاطرهگویی او نیز تمام شود و تمام قرصها و داروها در کنار تختش باقی ماند و کوچهها از نگاه پر از سؤال و پرسش او خالی شدند. شکار جان! در حالی که هنوز دلش با یاران بود و خیالها برای آراد داشت و آرزوها برای آوا. برای آینده خود هم برنامه داشت. هنوز جوان بود، هنوز گستاخ و پرتوان که بتواند تاریخ بودن طبیعی خود را بنویسد و زندگیاش را رونق دهد. او هم کم مقاومت نکرد. هرگز روحیهاش را نباخت که آراد ببیند که یار ما کم نیاورده است. او هم رفت با تمام سختکوشی و مبارزه. او هم در مقابل سرنوشت محتوم سر فرود آورد مانند تورج لارودی، پرویز زاهدی، عطا بهمنش، محمد اینانلو و یارانی که تنها قاب عکس خود را در اتاق کوچک انجمن بر دیوار برای ما جا گذاشتند. نه، هرگز مرگ مهدی را نیز باور نمیکنیم. ما مرگ نور را باور نداریم.
۰
زمان مطالعه: ۱ دقیقه
مهدی شادمانی هم در مقابل سرنوشت محتوم سر فرود آورد مانند تورج لارودی، پرویز زاهدی، عطا بهمنش، محمد اینانلو و یارانی که تنها قاب عکس خود را در اتاق کوچک انجمن بر دیوار برای ما جا گذاشتند. نه، هرگز مرگ مهدی را نیز باور نمیکنیم. ما مرگ نور را باور نداریم.

