خبرورزشی/منوچهر زندی؛ مسئله اول که نسبتاً هیجان رسانهای آن فروکش کرده و شاید به همین دلیل بتوان با دید بهتری به آن پرداخت، نحوه برخورد با برنامه ۹۰ است. برنامهای پرطرفدار و دیرپا که گاه در رویهای غیرمتعارف ساعت و زمان خاتمه آن مشخص نبود! شکلی از زمانبندی برای یک برنامه، که نه تنها در صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران، بلکه به جز مواردی بسیار خاص و حساس در هیچ شبکه تلویزیونیای قابل مشاهده نیست. ولی ناگهان، همین برنامه ۹۰، با این حجم از مخاطب و با این محبوبیت با اجرا و تهیهکنندگی عادل فردوسیپور، پس از ۲۰ سال، ناگهان از صحنه محو میشود! بدون توضیح به میلیونها بیننده اش. مصداقی کامل از، ضربالمثل نه به آن شوری شوری، نه به این بینمکی.
شاید این اتفاق عجیب، جنبههای دیگری هم داشته باشد که بر ما پوشیده است، اما به هر حال جامعه رسانههای ورزشی، برخورد با این برنامه را صرفاً از جنبههای صنفی، غیرحرفهای و تعجبآور ارزیابی میکند. موضوع دیگر، به جلای وطن مزدک میرزایی، از شایستهترین و بااخلاقترین خبرنگاران ورزشی، به ویژه در مجموعه صداوسیما، مربوط است. تقارن این اتفاق، با برخورد با پیشکسوتان و کارشناسان ورزشی رادیو، به بهانه قانون عدم بکارگیری بازنشستگان در پستهای اجرایی، و برخورد با همکاران شایستهای مثل مسعود اسکویی، خسرو والیزاده، محمدرضا منصوریان و... که یکشبه، برای مجموعهای که بیش از ۲۰ تا ۵۰ سال از عمر باارزش خود را صرف آن کرده و به آن اعتبار بخشیدهاند، حکم غریبه را پیدا میکنند به طوری که هنگام ورود به سازمان، با آنها نیز مانند هر فرد غریبهای که قصد ورود به مجموعه را دارد برخورد میشود، چگونه باید ارزیابی شود؟
بهرغم مخالفت شدید من با جلای وطن، به ویژه به شکل نازیبای پناهندگی، چطور میتوانیم به کسانی که تصمیم میگیرند دچار سرنوشت اسکویی و والیزاده نشوند، خرده بگیریم!
آیا وقت این نیست که از خود بپرسیم مزدک میرزاییها چرا جلای وطن میکنند، اینان به چه دلیل و با چه انگیزهای باید به فردای کار خود امید ببندند؟! آیا مزدک میرزایی بزرگتر از عادل میشد؟ در جایی که سازمان مربوطه آنها که هویت و اعتبار خود را از دههها فعالیت آنها میگیرد، ولی در نهایت و ناگهان مانند یک غریبه با آنها رفتار خواهد کرد؛ آنهم برای شغلی که با توجه به کمترین چشمانداز تأمین مالی، تنها عشق موتور محرک آن است؟
آیا امروز کسی هست که همه این مسائل را از زوایای مختلف بررسی کند و برای جلوگیری از لطمه به بیشتر به ورزش، لطمه به شایستگان وارد قضیه شود؟
شاید این اتفاق عجیب، جنبههای دیگری هم داشته باشد که بر ما پوشیده است، اما به هر حال جامعه رسانههای ورزشی، برخورد با این برنامه را صرفاً از جنبههای صنفی، غیرحرفهای و تعجبآور ارزیابی میکند. موضوع دیگر، به جلای وطن مزدک میرزایی، از شایستهترین و بااخلاقترین خبرنگاران ورزشی، به ویژه در مجموعه صداوسیما، مربوط است. تقارن این اتفاق، با برخورد با پیشکسوتان و کارشناسان ورزشی رادیو، به بهانه قانون عدم بکارگیری بازنشستگان در پستهای اجرایی، و برخورد با همکاران شایستهای مثل مسعود اسکویی، خسرو والیزاده، محمدرضا منصوریان و... که یکشبه، برای مجموعهای که بیش از ۲۰ تا ۵۰ سال از عمر باارزش خود را صرف آن کرده و به آن اعتبار بخشیدهاند، حکم غریبه را پیدا میکنند به طوری که هنگام ورود به سازمان، با آنها نیز مانند هر فرد غریبهای که قصد ورود به مجموعه را دارد برخورد میشود، چگونه باید ارزیابی شود؟
بهرغم مخالفت شدید من با جلای وطن، به ویژه به شکل نازیبای پناهندگی، چطور میتوانیم به کسانی که تصمیم میگیرند دچار سرنوشت اسکویی و والیزاده نشوند، خرده بگیریم!
آیا وقت این نیست که از خود بپرسیم مزدک میرزاییها چرا جلای وطن میکنند، اینان به چه دلیل و با چه انگیزهای باید به فردای کار خود امید ببندند؟! آیا مزدک میرزایی بزرگتر از عادل میشد؟ در جایی که سازمان مربوطه آنها که هویت و اعتبار خود را از دههها فعالیت آنها میگیرد، ولی در نهایت و ناگهان مانند یک غریبه با آنها رفتار خواهد کرد؛ آنهم برای شغلی که با توجه به کمترین چشمانداز تأمین مالی، تنها عشق موتور محرک آن است؟
آیا امروز کسی هست که همه این مسائل را از زوایای مختلف بررسی کند و برای جلوگیری از لطمه به بیشتر به ورزش، لطمه به شایستگان وارد قضیه شود؟