خبرورزشی | از نخستین مربیای که در جنگ جهانی جان سپرد تا ستارگانی هالیوودی که روی نیمکت آپیانو درخشیدند، تاریخ اینتر، آمیزهایست از حماسه، رنج، و جاهطلبی بیپایان. با ورود کریستیان کیوو، شمار مربیان خارجی نراتزوری به عدد ۱۷ رسیده—اما هیچکس، نه چون هلنیو هررا و نه چون ژوزه مورینیو، چنین ردّی بر دیوارههای این باشگاه بر جای نگذاشته است. در این میان، اسطورههای ایتالیایی چون تراباتونی و برسلینی نیز ستونهایی از میراث تاکتیکی اینتر بودهاند.
مربیانی آمدهاند که یا خام بودند یا خسته. از قهرمانان افسانهای تا محافظهکاران ریشسفید؛ شیاطین سرخپوش، دلباختگان بانوی پیر، پیامآورانِ شرق و غرب. حتی یکی، جانش را در سنگرهای ایزونتزو گذاشت؛ دیگری، پیروزی را تنها ساعاتی پیش از فراخوان عمومی به میدان نبرد چشید.
این تاریخ نراتزوری است؛ و آن، تاریخ انسان. باشگاهی که همیشه آینهای برای تحولات بیرون از مستطیل سبز بوده، جایی که مربی تنها یک متخصص نیست—بلکه شاهد و شریک شور انسانیست. و حالا، کیوو باید ضربالمثل تلخ تراباتونی را بهخاطر بسپارد: «مربی اینتر بودن یعنی چرخیدن در ماشین لباسشویی، در بالاترین دور چلاندن.»
نوآوران فرامرزی
کیوو، مربی شصتونهم تاریخ باشگاه، نخستین رومانیایی این فهرست هم نیست. پیش از او، میرچئا لوچسکو، پدر معنوی کیوو از بخارست، تنها ۲۲ بازی روی نیمکت نشست—دورانی کوتاه اما پررنگ. اما شاید الگویی هشداردهنده باشد، نه الهامبخش.
اینتر، به معنای واقعی کلمه، «بینالمللی» است. شب ۹ مارس ۱۹۰۸، موسسانش نوشتند: «ما نامش را اینترناتسیوناله میگذاریم، چراکه برادران جهانی هستیم.» همین روح جهانی، باعث شد باب اسپوتیسوود انگلیسی در ۱۹۲۲ تیم را از سقوط نجات دهد و در حافظه باشگاه بماند.
اندکی بعد، دوران درخشان آرپاد وایش، نابغه مجار-یهودی تاکتیکها آغاز شد—مربیای که با اینتر و بولونیا، سه اسکودتو برد، پیش از آنکه قربانی فاشیسم شود و در آشویتس جان ببازد.
غولهایی با سایههای بلند
اگر کیوو همچون اُبلیکس، از آغاز در چشمه نراتزوری افتاده، برخی دیگر از مربیان اینتر را از قلب اردوگاه رقیب به امانت گرفت. بعضی، همچون لئوناردو، موفق بودند. برخی نهچندان: جسی کارور، پیامآور لیورپول، با شوق بسیار آمد و با رتبه نهم رفت.
در این میان، بدترینها هم بودند. مارکو تاردلی، شش بر صفر در دربی شکست خورد. و هریبرتو هررا، سردار مکتب یوونتوس، با شورش ماتزولا و فاکتی پس از شکست سه بر صفر به حاشیه رانده شد. آن روزها، بازیکنان خود برنامهریزی کردند و مربی تیم جوانان، جووانی اینورنتزی، را به نیمکت رساندند—و او، اسکودتوی معجزهآسای ۱۹۷۱ را به چنگ آورد.
تاریخنگاران باشگاه امید دارند میان او و کیوو نیز قرابتی نو یافت شود. در سوی دیگر، رؤیاپردازان نگاه به مردانی چون هررا و مورینیو دارند؛ اولی، جایگاه مربی را به سطح بازیکنان ارتقا داد؛ دومی، آپیانو را به صحنهای سینمایی بدل کرد.
سکوها و سقوطها
در تاریخ اینتر، حتی پیروزی تضمین نمیکند که بمانی. مانچینی، با سه اسکودتو پیاپی، از طریق روزنامه فهمید که مورینیو جایگزینش شده. سیمونی، با جام یوفا، در لحظه دریافت جایزه "نیمکت طلایی" اخراج شد.
و از آغاز؟ فوساتی، کاپیتان و مربی نخست، در جنگ جهانی اول کشته شد. کاستلازی، تنها در ۳۲ سالگی مربی شد. تونی کارنلی، اسکودتو را در آستانه جنگ جهانی دوم برد.
زخمها و ذوقها
در سالهایی که متزا و نوترتزیو در کنار هم قرار گرفتند، روزنامهنگاران بر نیمکت نشستند. چیوو، اگر روزی نقدهای رسانهای سنگین شد، بهتر است به آن دوران فکر کند.
و بله، شاید از او انتظار فوتبالی تهاجمیتر از آلفردو فونی داشته باشند؛ مردی که با «کاتناچو» و نان، دو اسکودتو برد.
در اینتر، بخت همچون ققنوسی میآید و میرود. مارینی تیم را تا مرز سقوط برد، اما جام یوفا را هم بر سر گذاشت. وردلی تنها یک بازی روی نیمکت نشست و سه گل از لوکوموتیو در مسکو خورد.
در آپیانو، حتی قفس اوریکو را دیدهاند. پس، عجب نیست اگر با مربیای تازهوارد، با کیوو، به جام جهانی باشگاهها سفر کنند. در این باشگاه، هر روز، یک افسانه تازه آغاز میشود.